همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس، هیچکس را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس، هیچکس را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس خودش را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا سنگی در سینه ها می تپید.
همه غمگین بودند؛ زیرا غم، نفرینی بود که هر کس برای دیگری می خواست اما نفرین ها پیش از آنکه به دیگری برسد به خود می رسید و نفرت ها پیش از آنکه
دیگری را از پای در آورد، خود را از پای در آورده بود.
همه غمگین بودند اما یک نفر باید سرانجام دست از غم می شست.
یک نفر سرانجام باید کاری می کرد و آن کار چیزی نبود جز دوست داشتن.
دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگری، دوست داشتن جهان.
کاری بکن، دستکم خود را دوست بدار...
همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس خودش را دوست نداشت.
همه غمگین بودند؛ زیرا سنگی در سینه ها می تپید.
همه غمگین بودند؛ زیرا غم، نفرینی بود که هر کس برای دیگری می خواست اما نفرین ها پیش از آنکه به دیگری برسد به خود می رسید و نفرت ها پیش از آنکه
دیگری را از پای در آورد، خود را از پای در آورده بود.
همه غمگین بودند اما یک نفر باید سرانجام دست از غم می شست.
یک نفر سرانجام باید کاری می کرد و آن کار چیزی نبود جز دوست داشتن.
دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگری، دوست داشتن جهان.
کاری بکن، دستکم خود را دوست بدار...
۶.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.