کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا
کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا
یک ساعتی از شب هست که نه نیمه شب به حساب می آید نه سحر. مثلاً دو ساعت مانده به اذان صبح.
توی #صحن های #حرم #امام_رضا علیه السلام این ساعت لحظات شیرینی دارد. زائرها معمولاً با یکی دو نفر همراه یا بیشتر روی فرش ها و گوشه و کنار صحن ها نشسته اند.
بعضی ها قرآن و دعا و نمازهایشان را خوانده اند و عبادتشان تمام شده.
بعضی ها هم تازه آمده اند. مهر و قرآن و مفاتیح هم با خودشان آورده اند اما هنوز بساط عبادتشان را پهن نکرده اند.
خب هنوز خیلی وقت دارند تا اذان...
خوب که نگاه کنی همه مشغول صحبت و تعریف با همراه هایشان هستند.
من این صحنه را به طور غیرقابل وصفی دوست دارم....
حس فضولی ام حکم می کند از هر جا که عبور می کنم گوشم را تیز کنم برای شنیدن تعریف ها و صحبت ها...
زن و شوهرهای جوان....
خانواده های چند نفره...
دوست های صمیمی....
هیئتی ها...
اجتماعات شلوغ فامیلی....
همه و همه در حال تعریف کردن هستند..
از زندگی...
از خاطرات...
از عقاید...
یاد آنهایی که جایشان خالی ست...
شوخی های با نمک...
قربان صدقه ی هم رفتن...
حرف های معمولی معمولی...
انگار یک دستی از پشت پرده همه ی قرآن و مفاتیح ها را بسته و به اینها گفته بنشینید و با هم صحبت کنید و از با هم بودنتان لذت ببرید...
از برق نگاه ها و خنده های روی لب ها پیداست که همه یک نشاط خاصی دارند...
شاید برای بعضی از خانواده ها در صورت عادی هیچ وقت دیگر چنین فرصت و فراغتی پیش نیاید که دور هم بنشینند و سر فرصت و سیر همدیگر را ببینند و با هم حرف بزنند و بخندند...
از کارهایشان برای هم تعریف کنند...
از برنامه هایشان بگویند...
با هم تصمیم های خوب بگیرند و...
بعضی از دوست ها مهمترین صحبت ها و درد دلهایشان را توی همین فرصت با هم می کنند...
شاید هیچ جای دیگر مثل اینجا به بزرگترها و کوچکترهای یک فامیل این طوری دور هم خوش نگذرد...
نزدیک #سحر که می شود آنها که از سر شب آمده بودند؛ قرآن و مفاتیح ها را برمی دارند و به امام رضا سلامی می دهند و با ته مانده ی لبخندی که از شیرنی صحبت ها روی لبشان مانده برمی گردند به خانه هایشان...
آنهایی هم که برای نماز صبح آمده اند کم کم تعریف ها و صحبت ها را تمام می کنند و قرآن و مفاتیح ها را باز می کنند که سحر را دریابند...
یک ساعتی از شب هست که نه نیمه شب به حساب می آید نه سحر. مثلاً دو ساعت مانده به اذان صبح.
توی #صحن های #حرم #امام_رضا علیه السلام این ساعت لحظات شیرینی دارد. زائرها معمولاً با یکی دو نفر همراه یا بیشتر روی فرش ها و گوشه و کنار صحن ها نشسته اند.
بعضی ها قرآن و دعا و نمازهایشان را خوانده اند و عبادتشان تمام شده.
بعضی ها هم تازه آمده اند. مهر و قرآن و مفاتیح هم با خودشان آورده اند اما هنوز بساط عبادتشان را پهن نکرده اند.
خب هنوز خیلی وقت دارند تا اذان...
خوب که نگاه کنی همه مشغول صحبت و تعریف با همراه هایشان هستند.
من این صحنه را به طور غیرقابل وصفی دوست دارم....
حس فضولی ام حکم می کند از هر جا که عبور می کنم گوشم را تیز کنم برای شنیدن تعریف ها و صحبت ها...
زن و شوهرهای جوان....
خانواده های چند نفره...
دوست های صمیمی....
هیئتی ها...
اجتماعات شلوغ فامیلی....
همه و همه در حال تعریف کردن هستند..
از زندگی...
از خاطرات...
از عقاید...
یاد آنهایی که جایشان خالی ست...
شوخی های با نمک...
قربان صدقه ی هم رفتن...
حرف های معمولی معمولی...
انگار یک دستی از پشت پرده همه ی قرآن و مفاتیح ها را بسته و به اینها گفته بنشینید و با هم صحبت کنید و از با هم بودنتان لذت ببرید...
از برق نگاه ها و خنده های روی لب ها پیداست که همه یک نشاط خاصی دارند...
شاید برای بعضی از خانواده ها در صورت عادی هیچ وقت دیگر چنین فرصت و فراغتی پیش نیاید که دور هم بنشینند و سر فرصت و سیر همدیگر را ببینند و با هم حرف بزنند و بخندند...
از کارهایشان برای هم تعریف کنند...
از برنامه هایشان بگویند...
با هم تصمیم های خوب بگیرند و...
بعضی از دوست ها مهمترین صحبت ها و درد دلهایشان را توی همین فرصت با هم می کنند...
شاید هیچ جای دیگر مثل اینجا به بزرگترها و کوچکترهای یک فامیل این طوری دور هم خوش نگذرد...
نزدیک #سحر که می شود آنها که از سر شب آمده بودند؛ قرآن و مفاتیح ها را برمی دارند و به امام رضا سلامی می دهند و با ته مانده ی لبخندی که از شیرنی صحبت ها روی لبشان مانده برمی گردند به خانه هایشان...
آنهایی هم که برای نماز صبح آمده اند کم کم تعریف ها و صحبت ها را تمام می کنند و قرآن و مفاتیح ها را باز می کنند که سحر را دریابند...
۳.۴k
۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.