رقیبسخت
#رقیب_سخت
پارت 1۹
*۱ هفته بعد .
میدوریا درحال تمیز کردن اشپز خونه
باکوگو گوشیش و گذاشت تو کتش و گفت:"امم...میدوریا...من بااید برم!"
میدوریا:"عا....کجا با این لباسای شیک؟"
باکوگو:"ام حقیقتا.....کار واجب دارم...یعنی خیلی خیلی واجب....الان سریع باید برم....برگشتنی توضیح میدم بهت"
و رفت
میدوریا:"یعنی.....بدونه اینکه باکوگو بفهمه برن به جولیا سر بزنم؟....بیچاره.....حتما پشیمونه....باید کمکش کنم..اما...!"
**
جولیا:"اوه عزیزم....بخاطر من داری از دلسوزی میدوریا سوستفاده میکنی؟ فداتشم من!"
باکوگو:"ببین جولیا! لطفا.....من تورو دوست دارم....میخوام باهات ازدواج کنم... بچمون رو بزرگ کنم منخودم بزرگش کنم... ولی فعلا هیچکاری نکن...لو نده اصلا دهنتو ببند باشه؟"
جولیا انگشت اشارشو رو لب باکوگو گذاشت و با حالت بچهگونه اخم کرد:"اومم! جیگرم.....مگه میشه من چیزی به کسی بگم! من منتظر خودتم عشقم....منتظر روزی که منو تو و بچمون فقط تنها باشیم!"
و جولیا نزدیک شد که لب باکوگو رو ببوسه که یهو
تاقتاق*
میدوریا بیصبرانه در رو باز کرد و یهویی انها را دید و......
پایان
ادامه دارد
پارت 1۹
*۱ هفته بعد .
میدوریا درحال تمیز کردن اشپز خونه
باکوگو گوشیش و گذاشت تو کتش و گفت:"امم...میدوریا...من بااید برم!"
میدوریا:"عا....کجا با این لباسای شیک؟"
باکوگو:"ام حقیقتا.....کار واجب دارم...یعنی خیلی خیلی واجب....الان سریع باید برم....برگشتنی توضیح میدم بهت"
و رفت
میدوریا:"یعنی.....بدونه اینکه باکوگو بفهمه برن به جولیا سر بزنم؟....بیچاره.....حتما پشیمونه....باید کمکش کنم..اما...!"
**
جولیا:"اوه عزیزم....بخاطر من داری از دلسوزی میدوریا سوستفاده میکنی؟ فداتشم من!"
باکوگو:"ببین جولیا! لطفا.....من تورو دوست دارم....میخوام باهات ازدواج کنم... بچمون رو بزرگ کنم منخودم بزرگش کنم... ولی فعلا هیچکاری نکن...لو نده اصلا دهنتو ببند باشه؟"
جولیا انگشت اشارشو رو لب باکوگو گذاشت و با حالت بچهگونه اخم کرد:"اومم! جیگرم.....مگه میشه من چیزی به کسی بگم! من منتظر خودتم عشقم....منتظر روزی که منو تو و بچمون فقط تنها باشیم!"
و جولیا نزدیک شد که لب باکوگو رو ببوسه که یهو
تاقتاق*
میدوریا بیصبرانه در رو باز کرد و یهویی انها را دید و......
پایان
ادامه دارد
- ۱۳۷
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط