رقیب سخت

#رقیب_سخت



پارت ۱۷



بیمارستان*

باکوگو یهو وارد اتاق شد:"....تو....تو باز چه کثافت کاری کردی؟؟ چرا گفتی من همسرتمم؟؟؟"
جولیا نیش خند زد:"من...حامله ام!"
باکوگو:"خوب دیگه معلوم نیست به کدوم توله ای دادی اومدی میگی من حامله ام زنگ بزنید شوهرم!"
جولیا:"باباش تویی...."
میدوریا:"چ..چی؟؟"
باکوگو چرخید به میدوریا نگاه کرد و بعد دوباره گفت:"ن...نه.......من...من اینکارو نکردم .... "
میدوریا به جولیا نگاه کرد
جولیا:"نه باکوگو....تو باباشی! قسم میخورم...بیاازدواج کنیم....نمیخوام این بچه رو بندازم .... باهم زندگی کنیم..."
میدوریا:"نخیر....اون بچه اگه از باکوگوعا ، میندازیش!- باکوگو هم شوهر منه! نه تو!"
باکوگو:"بخدا‌ بچه از من نیست"
جولیا:"معذرت میخوام عشقم.....میدونم خیلی عصبی شدی....عزیزم ولی این بچه...میدونی که نمیتونم دست بزنم بهش!"
میدوریا:"تمومش کنید!!!! این بچه‌.....اگه ماله باکوگو نیست ، ورشدار و هرجا گم میشی گمشو!"
جولیا:"اروم باش میدوریا جونم! این بچه توی شکمم از شوهرته!"
باکوگو:"کافیه جولیا! تو به هزار مرد دادی ، اونوقت چطور مطمئنی بچه از منه؟؟"
میدوریا با شوک و تعجب:"باکوگو....یعنی تو..."
یهو باکوگو:"نه نه قسم میخورم حتی انجامش ندادم!"
.
.
.

پایان




ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

رقیب سخت

رقیب سخت

#رقیب_سختپارت ۱۴باکوگو:"خو به من چه!"جولیا:"ع...عشقم.....یعن...

رقیب سخت BitaRrrr

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط