پارت ۱۱
پارت ۱۱
مثل چند دقیقه قبل دست او ن کنار صورتش به دیوار تکیه داده شد و بعد از کج کردن سرش به سمتی با
پوزخند پرسید :
سوبین : خب ... حاالکدوم راه رو انتخاب میکنی ؟ خودت مثل یه پسر خو ب باهام همکاری میکنی ....
یا ... اونقدرکتک می خوریکه توان تکون خوردن نداشته باشی و بعد من یه کوچولو باهاتکار دارم ...
یونجون با وجود ترسش به چشم های سوبین خیره شد و در حالی که دستش رو مشت می کرد جواب
داد:
یونجو ن : مثل یه پسر خوب اونقدر میزنمت تا نتونی تکون بخوری
پوزخند سوبین پر رنگ ترشد وگفت :
سوبین : خوبه ... پس قراره لجکنی ...
دست های یونجون رو کنارش به دیوار چسبوند و قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده لب هاش رو
روی لب های اون کوبید و لبش رو به دندون گرفت
یونجون سعی کرد با تمام توانش سوبین رو پس بزنه و وقتی دید نمیتونه حرکت کنه زانوش رو باال آورد
ولی قبل از اینکه بتونه کاری کنه سوبین که قبال تجربه ی چنین اتفاقاتی رو از طرف دخترای مختلفی که
باهاشون خوابیده بود یا به عبارتی بهشون تجاوز کرده بود داشت با پاش ز انوی یونجون رو مهار کرد و
اجازه نداد حرکتی بکنه
آروم ازش جدا شد ، لبخند پهنی زد وگفت :
سوبین : از آدمایی مثل تو خوشم میاد ، چون بیشتر مقاومت میکنن ولی در آخر بهشون ثابت میشه که
فقط یه عروسککوچولو واسه مننکه یه شب باهاشون سرگرم شم و بعد ..
آروم جلو رفت و توی گوشش زمزمه کرد :
سوبین : بندازمشون سطل آشغال ..
یونجون با نفرت به چشم های سوبین زل زد وگفت :
یونجون : شاید از نظر خودت االن من رو پایین بکشی ولی ... اگه از دید من بهش نگاه کنی متوجه میشی
اونی که داره پایین تر و پایین تر میره تویی چوی سوبین ، آره ... بزار هر روزت پر باشه از دخترا و پسرایی
که اینجوری نابودشون میکنی ... درست مثل پدرت باش ... کسیکه همه ازش حرف شنوی دارن و مثل
یه شاه تویکشور هر غلطی دلش خواست میکنه .... و فکر میکنه همه ش به خاطر ابهت وشهرت و
ثروتشه ولی تنها دلیل وجود اون همه سگی که براش دم تکون میدن اینه که میفهمن انسانیتی توی
وجودش نیست و وقتی شهرت یا ثروتش تهدید شه میتونه مثل یه حیوون وحشی باشه ... تو هم مثل
پدر ت باش ... روز به روز توی اینکثیفکاری ها بیشتر و بیشتر پیش برو ، اونقدر برو پایین و پست شو
مثل چند دقیقه قبل دست او ن کنار صورتش به دیوار تکیه داده شد و بعد از کج کردن سرش به سمتی با
پوزخند پرسید :
سوبین : خب ... حاالکدوم راه رو انتخاب میکنی ؟ خودت مثل یه پسر خو ب باهام همکاری میکنی ....
یا ... اونقدرکتک می خوریکه توان تکون خوردن نداشته باشی و بعد من یه کوچولو باهاتکار دارم ...
یونجون با وجود ترسش به چشم های سوبین خیره شد و در حالی که دستش رو مشت می کرد جواب
داد:
یونجو ن : مثل یه پسر خوب اونقدر میزنمت تا نتونی تکون بخوری
پوزخند سوبین پر رنگ ترشد وگفت :
سوبین : خوبه ... پس قراره لجکنی ...
دست های یونجون رو کنارش به دیوار چسبوند و قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده لب هاش رو
روی لب های اون کوبید و لبش رو به دندون گرفت
یونجون سعی کرد با تمام توانش سوبین رو پس بزنه و وقتی دید نمیتونه حرکت کنه زانوش رو باال آورد
ولی قبل از اینکه بتونه کاری کنه سوبین که قبال تجربه ی چنین اتفاقاتی رو از طرف دخترای مختلفی که
باهاشون خوابیده بود یا به عبارتی بهشون تجاوز کرده بود داشت با پاش ز انوی یونجون رو مهار کرد و
اجازه نداد حرکتی بکنه
آروم ازش جدا شد ، لبخند پهنی زد وگفت :
سوبین : از آدمایی مثل تو خوشم میاد ، چون بیشتر مقاومت میکنن ولی در آخر بهشون ثابت میشه که
فقط یه عروسککوچولو واسه مننکه یه شب باهاشون سرگرم شم و بعد ..
آروم جلو رفت و توی گوشش زمزمه کرد :
سوبین : بندازمشون سطل آشغال ..
یونجون با نفرت به چشم های سوبین زل زد وگفت :
یونجون : شاید از نظر خودت االن من رو پایین بکشی ولی ... اگه از دید من بهش نگاه کنی متوجه میشی
اونی که داره پایین تر و پایین تر میره تویی چوی سوبین ، آره ... بزار هر روزت پر باشه از دخترا و پسرایی
که اینجوری نابودشون میکنی ... درست مثل پدرت باش ... کسیکه همه ازش حرف شنوی دارن و مثل
یه شاه تویکشور هر غلطی دلش خواست میکنه .... و فکر میکنه همه ش به خاطر ابهت وشهرت و
ثروتشه ولی تنها دلیل وجود اون همه سگی که براش دم تکون میدن اینه که میفهمن انسانیتی توی
وجودش نیست و وقتی شهرت یا ثروتش تهدید شه میتونه مثل یه حیوون وحشی باشه ... تو هم مثل
پدر ت باش ... روز به روز توی اینکثیفکاری ها بیشتر و بیشتر پیش برو ، اونقدر برو پایین و پست شو
۵.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.