خوناشامجذابمن

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت27

«2 هفته بعد»

2 هفته گذشتو و آنا تونست به سختی کریستال و پر غاز رو برامون بیاره

با ذوق رو به آنا برگشتمو بغلش کردم:

+مرسیی آنا، اگه تو نبودی معلوم نبود چه به سرمون بیاد

*خواهش میکنم خوشحالم که تونستم نجاتتون بدم

بعدش با مکث و پوزنخند ادامه داد:

*گرچه الان برای منو مادرم خیلی دیره.

+آنا مطمئنی نمیخوای با ما بیای؟ تاکی میخوای این وضعیت رو تحمل بکنی؟


*بالاخره سرنوشت منم این بوده و تقدیر این سرنوشتو برای من خواسته

برای اخرین بار بغلش کردم

و آخرین نگاهو به قصر انداختم.

با بچها وارد اتاق شدیم و کتابو گذاشتیم وسطمون

جدی رو بهشون لب زدم:

+بچها اینجوریه که... شما باید به همون جنگلی که توش بودیم فکر بکنین بعدش 1 دستتونو روی چشماتون قرار میدین و بعدش با اون یکی دسستون معجونو میخورین و بعد طلسمو میخونیم حله؟

-=حله


یکی از دستامو روی چشمام قرار دادمو با اون یکی دستم معجونو. خوندم و. ـ...

بچه ها اگه جایی باید استایل داشت بگید بزارم..
دیدگاه ها (۱)

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت28شروع کردیم به تکرار کردن طلسم+هاما...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت29صدای یوری بلند شد: _ما کجاییمهمون ...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت، 25و26اوممم شاید بتونیم مخفیانه به ...

#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻#پارت24با شنیدن حرفم انگار تازه متوجه شدن...

روز های بعد از تو

رمان زندگی با خنده ( واکنش کوک به سوپرایز)سارا: دختره ی سگ ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط