خوناشامجذابمن
#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت، 25و26
اوممم شاید بتونیم مخفیانه به آنا بگیم برامون کریستال سفسدو پره غاز جور کنه
پس حله....
فقط بنظرم باید معجون تغییر شکل یا معجون نامرئی کننده هم درست میکردم چون احتمال داره بفهمن ما فرار کردیم
.............
با تموم شدن حرفم آنا مردد سری تکون دادو با دودلی جملشو تموم کرد:
*پر غازو که میارم ولی،.....
+ولی چی؟
*پیدا کردن کریستال سفید خیلی سخته
با آرامش لبخندی زدمو رو بهش لب زدم:
*آنا من مطمئنم تو میتونی اونجوری میتونیم 4 نفره از این قصر نحس فرار کنیم
*4 نفره؟!
+آره؛ من، تو، یونا، یوری
*اما من نمیتونم بیام!
+چرا؟ انا تو باید باما بیای اینجا مجبوری خدمتکار باشی و عذاب بکشی
*اما خانواده ی من زندانی شدن!
+زندانی؟!
*آره ارباب اونارو گرفت چون.....
+چون چی؟
*پدر من یه گرگینه بود و مادرم یه خوناشام از اونجایی که خوناشام ها به خون گرگینه ها تشنن یه جنگی بین گرگینه ها و خوناشام ها راه افتاد
اون موقع من هنوز به دنیا نیومدم فکر کنم6 ماهم بود
ولی خوناشام ها پدرمو کشتن و مادرم هم زندانی کردن وقتی منم به دنیا اومدم منو به ندیمه بودن اینجا در اوردن و الان من هدفم اینه مادر پیرمو نجات بدم
با شنیدن سرگذشت تلخ آنا تلخندی زدمو به آغوش کشیدمش.......
#پارت، 25و26
اوممم شاید بتونیم مخفیانه به آنا بگیم برامون کریستال سفسدو پره غاز جور کنه
پس حله....
فقط بنظرم باید معجون تغییر شکل یا معجون نامرئی کننده هم درست میکردم چون احتمال داره بفهمن ما فرار کردیم
.............
با تموم شدن حرفم آنا مردد سری تکون دادو با دودلی جملشو تموم کرد:
*پر غازو که میارم ولی،.....
+ولی چی؟
*پیدا کردن کریستال سفید خیلی سخته
با آرامش لبخندی زدمو رو بهش لب زدم:
*آنا من مطمئنم تو میتونی اونجوری میتونیم 4 نفره از این قصر نحس فرار کنیم
*4 نفره؟!
+آره؛ من، تو، یونا، یوری
*اما من نمیتونم بیام!
+چرا؟ انا تو باید باما بیای اینجا مجبوری خدمتکار باشی و عذاب بکشی
*اما خانواده ی من زندانی شدن!
+زندانی؟!
*آره ارباب اونارو گرفت چون.....
+چون چی؟
*پدر من یه گرگینه بود و مادرم یه خوناشام از اونجایی که خوناشام ها به خون گرگینه ها تشنن یه جنگی بین گرگینه ها و خوناشام ها راه افتاد
اون موقع من هنوز به دنیا نیومدم فکر کنم6 ماهم بود
ولی خوناشام ها پدرمو کشتن و مادرم هم زندانی کردن وقتی منم به دنیا اومدم منو به ندیمه بودن اینجا در اوردن و الان من هدفم اینه مادر پیرمو نجات بدم
با شنیدن سرگذشت تلخ آنا تلخندی زدمو به آغوش کشیدمش.......
- ۱.۹k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط