love or friend
love or friend
part21
ا/ت: تهیونگ چیزی شده؟
تهیونگ: نه هیچی نشده فقط میخوام بدونم دلیلت برای اینکارا چیه
ا/ت: کدوم کارا؟
تهیونگ: خودت بهتر میدونی اصلا کجا گووان و دیدی مامانت راست میگفت چرا رژلبت پخش شده؟
ا/ت: خب داشتم میومدم افتادم اومد کمکم بعد بارون زد رفت یه چتر خرید چون یه چتر بیشتر نداشت اونم گفت منو میبره خونه و بعد میره و من بهش گفتم شاید مامانم نباشه بیاد داخل
تهیونگ: همیشه به مامانت میگی میفتی موقعی که من میبوسیدمت هم همینو میگفتی الانم همینو میگی و اینکه شما چیکار به خونه خالی داشتین یعنی چی ا/ت تو داری به من خیانت میکنی
ا/ت: من برام مهم نیست میخوای باور کنی نمیخوای مهم نیست و اینکه ما دیگه باهم قرار نمیزاریم و دوست دخترت نیستم که بخوام باهات قرار بزارم
تهیونگ: ما از هم جدا نشدیم
ا/ت: چه میخوای باور کنی چه نمیخوای ما دیگه باهم هیچ رابطه ای نداریم و تا چند روز دیگه از هم هم به عنوان همسایگی جدا میشیم امیدوارم دیگه همو نبینیم
خواستم برم دستمو گرفت
تهیونگ: صبر کن قبل از اینکه بری بهم بگو دوستت میرا چی بهت گفته که از وقتی که اومده تو این تصمیمو گرفتی
ا/ت: ربطی به او نداره
تهیونگ: ا/ت به من دروغ نگو اصلا تو چشمام نگاه کن بگو به او ربطی نداره
تو چشماش نگاه کردم با بغضی که داشتم گفتم: ربطی به میرا نداره
تهیونگ: دروغ نگو عزیزم من دوست دارم
نشستم همونجا و گریه کردم
تهیونگ:چرا گریه میکنی؟
#فیک
#سناریو
part21
ا/ت: تهیونگ چیزی شده؟
تهیونگ: نه هیچی نشده فقط میخوام بدونم دلیلت برای اینکارا چیه
ا/ت: کدوم کارا؟
تهیونگ: خودت بهتر میدونی اصلا کجا گووان و دیدی مامانت راست میگفت چرا رژلبت پخش شده؟
ا/ت: خب داشتم میومدم افتادم اومد کمکم بعد بارون زد رفت یه چتر خرید چون یه چتر بیشتر نداشت اونم گفت منو میبره خونه و بعد میره و من بهش گفتم شاید مامانم نباشه بیاد داخل
تهیونگ: همیشه به مامانت میگی میفتی موقعی که من میبوسیدمت هم همینو میگفتی الانم همینو میگی و اینکه شما چیکار به خونه خالی داشتین یعنی چی ا/ت تو داری به من خیانت میکنی
ا/ت: من برام مهم نیست میخوای باور کنی نمیخوای مهم نیست و اینکه ما دیگه باهم قرار نمیزاریم و دوست دخترت نیستم که بخوام باهات قرار بزارم
تهیونگ: ما از هم جدا نشدیم
ا/ت: چه میخوای باور کنی چه نمیخوای ما دیگه باهم هیچ رابطه ای نداریم و تا چند روز دیگه از هم هم به عنوان همسایگی جدا میشیم امیدوارم دیگه همو نبینیم
خواستم برم دستمو گرفت
تهیونگ: صبر کن قبل از اینکه بری بهم بگو دوستت میرا چی بهت گفته که از وقتی که اومده تو این تصمیمو گرفتی
ا/ت: ربطی به او نداره
تهیونگ: ا/ت به من دروغ نگو اصلا تو چشمام نگاه کن بگو به او ربطی نداره
تو چشماش نگاه کردم با بغضی که داشتم گفتم: ربطی به میرا نداره
تهیونگ: دروغ نگو عزیزم من دوست دارم
نشستم همونجا و گریه کردم
تهیونگ:چرا گریه میکنی؟
#فیک
#سناریو
۲۱.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.