چشمای قشنگ تو
#part26
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد:خو چرا اعتراف نمیکنی دوسش داری😂
دیانا:مهشاد به خدا پا میشم میزنمتا کم حرف بزن😶
مهشاد:جوننن عصبانی میشی جذاب تر میشی
دیانا:هههه
مهشاد:هویج
دیانا:عههههه اصکی نرو هویج تیکه کلامه منه 😂
مهشاد:بله درسته😂😂
دیانا:راستی مهشاد
مهشاد:هوم
دیانا:خودت چرا اعتراف نمیکنی که محراب رو دوست داری
مهشاد:کی گفتهههه به عنوان پسر عموم واسم مهمه😌
دیانا:بیین کاملا مشخصه هااااا😂
همینطور در حال بحث کردن بودیم که محراب اومد
محراب:خب به منم بگید ببینم قضیه چیه
دیانا:هیچی مهشاد تورو
مهشاد:هیچییییییی
محراب:عه بگید دیگه اذیت نکنید
مهشاد:خواهر گرامیت عاشق ارسلان شده
دیانا:به خدا دروغ میگه خودش عاشق توعه
محراب:عه عاشق منی😂
مهشاد:دیانامن اگه تورو نکشتم فقط وایساااااا
محراب:حالا اشکال نداره جفت و جور میکنم میگرمت
دیانا:آخيش پس کل مردم ایران از بوی ترشیدگی راحت میشن😂😂😂زن داداشم شدی رف🤣😂😂
مهشاد:وایسا ارسلان بیاد واست دارم
که زنگ در خورد
محراب:عه اومدن
دیانا:به خدا ب ارسلان چیزی بگی میکشمت😂😂
مهشاد:حالا ببین😁
.....
متین رفت به عمو کمک کنه تا لباساشو عوض کنه ارسلان هم اومد اتاق پیش ما
مهشاد:داداش داداشششش
ارسلان:بله چه خبرته
مهشاد:میخوام یه خبر مهم بهت بدم
دیانا:نیشگونی از مهشاد گرفتم که اخش بلند شد
ارسلان:چی کار خواهرم داری بزار حرفشو بزنه
مهشاد:دیانا عاشقتهههه
دیانا:به ولای علی دروغ میگه😂تازه خودشم عاشق محرابه
محراب:آره اینو خداییش راست میگه تازه میخوام جفت و جور کنم خواهرتو از ترشیدگی درارم🤣🤣
ارسلان:خوبه منم خواهر تورو از ترشیدگی در میارم
مهشاد:گیلی گیلی مبارکهههه😂😂😂😂
دیانا:ارسلان فاتحه خودتو پیشنهاد میکنم بخون
ارسلان:جون ببینید چه زنی دارمم😌😂
دیانا:کی خواست زن تو بشه باباااا
...
مهناز وارد اتاق شد
مهناز:دیانا مامان
دیانا:جانم
مهناز:آقای خوشمهر بود دوست بابا که یه پسر داشتن
دیانا:آها آرین رو میگی؟
مهناز:آره آره
دیانا:خب
مهناز:زنگ زدن واسه فردا شب میان خاستگاریت
دیانا:چیییییی
ارسلان:با شنیدن این حرف انگار صدای شکستن قلبم رو شنیدم نمیدونم چم شده بود اصلا به من چه ربطی داشت که انقد واسم مهم بود
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد:خو چرا اعتراف نمیکنی دوسش داری😂
دیانا:مهشاد به خدا پا میشم میزنمتا کم حرف بزن😶
مهشاد:جوننن عصبانی میشی جذاب تر میشی
دیانا:هههه
مهشاد:هویج
دیانا:عههههه اصکی نرو هویج تیکه کلامه منه 😂
مهشاد:بله درسته😂😂
دیانا:راستی مهشاد
مهشاد:هوم
دیانا:خودت چرا اعتراف نمیکنی که محراب رو دوست داری
مهشاد:کی گفتهههه به عنوان پسر عموم واسم مهمه😌
دیانا:بیین کاملا مشخصه هااااا😂
همینطور در حال بحث کردن بودیم که محراب اومد
محراب:خب به منم بگید ببینم قضیه چیه
دیانا:هیچی مهشاد تورو
مهشاد:هیچییییییی
محراب:عه بگید دیگه اذیت نکنید
مهشاد:خواهر گرامیت عاشق ارسلان شده
دیانا:به خدا دروغ میگه خودش عاشق توعه
محراب:عه عاشق منی😂
مهشاد:دیانامن اگه تورو نکشتم فقط وایساااااا
محراب:حالا اشکال نداره جفت و جور میکنم میگرمت
دیانا:آخيش پس کل مردم ایران از بوی ترشیدگی راحت میشن😂😂😂زن داداشم شدی رف🤣😂😂
مهشاد:وایسا ارسلان بیاد واست دارم
که زنگ در خورد
محراب:عه اومدن
دیانا:به خدا ب ارسلان چیزی بگی میکشمت😂😂
مهشاد:حالا ببین😁
.....
متین رفت به عمو کمک کنه تا لباساشو عوض کنه ارسلان هم اومد اتاق پیش ما
مهشاد:داداش داداشششش
ارسلان:بله چه خبرته
مهشاد:میخوام یه خبر مهم بهت بدم
دیانا:نیشگونی از مهشاد گرفتم که اخش بلند شد
ارسلان:چی کار خواهرم داری بزار حرفشو بزنه
مهشاد:دیانا عاشقتهههه
دیانا:به ولای علی دروغ میگه😂تازه خودشم عاشق محرابه
محراب:آره اینو خداییش راست میگه تازه میخوام جفت و جور کنم خواهرتو از ترشیدگی درارم🤣🤣
ارسلان:خوبه منم خواهر تورو از ترشیدگی در میارم
مهشاد:گیلی گیلی مبارکهههه😂😂😂😂
دیانا:ارسلان فاتحه خودتو پیشنهاد میکنم بخون
ارسلان:جون ببینید چه زنی دارمم😌😂
دیانا:کی خواست زن تو بشه باباااا
...
مهناز وارد اتاق شد
مهناز:دیانا مامان
دیانا:جانم
مهناز:آقای خوشمهر بود دوست بابا که یه پسر داشتن
دیانا:آها آرین رو میگی؟
مهناز:آره آره
دیانا:خب
مهناز:زنگ زدن واسه فردا شب میان خاستگاریت
دیانا:چیییییی
ارسلان:با شنیدن این حرف انگار صدای شکستن قلبم رو شنیدم نمیدونم چم شده بود اصلا به من چه ربطی داشت که انقد واسم مهم بود
- ۲.۳k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط