چشمای قشنگ تو
#part25
چشمای قشنگ تو✨
ممد و پانیذ رفتن خونشون
ماعم رفتیم بیمارستان
وای خداااااا
شمالم کوفتمون شد
پیش مهشاد نشستم و دلداریش میدادم
که دکتر اومد
مهتا:آقای دکتر چیشده؟؟؟
دکتر:نگران نباشید سکته رو رد کرده
ولی خیلی مواظبش باشید
متین:ایشون قبلا این اتفاق براشون افتاده قرص مصرف میکنن نسخه ی جدید نمیدید؟
دکتر:لطفا دفترچه شونو بیارید
متین و ارسلان رفتن پیش دکتر
منو مهشاد و محراب و نیکا برگشتیم خونه
شامو درست کردم
منتظر عمو اینا بودیم
مهشاد و محراب داشتن با لوستر ور میرفتن که یهو برق رفت
جیغ بلندی کشیدمو دویدم پیش محراب
دیانا:م.. ح.. را.. ب م.. ن.. میتر. سم
محراب:هیس نترس چیزی نشده الان میرم درستش میکنم
مهشاد:بیا اینجا ببینم چرا جیغ میزنی
دیانا:من از تاریکی میترسممم
مهشاد چراغ قوه گوشیشو روشن کرد و نشست روی مبل دستمو کشید
مهشاد:بگیر بشین
که صدای در اومد
دیانا:میری باز کنی؟
مهشاد:اره
نیکا:سلام
مهشاد:سلام بیا تو
نیکا:نه خواستم ببینم برق شماعم رفته
دیانا:محراب جان زد کل برق ساختمون رو به چوخ داد
نیکا:😂😂😂
دیانا:بیا تو شام درست کردم
نیکا:نه من برم فعلاااا
دیانا:مواظب خودت باش
مهشاد:بای
نیکا:خداحافظ
دیانا:هووووف مردم از گشنگی چرا نمیاننن
مهشاد:کوفت بخوری الان یه ساندویچ خوردی😂
دیانا:نوش جونممممم😂
مهشاد:این محراب کجا رفت؟
دیانا:نمیدونم
مهشاد:بریم دنبالش؟
دیانا:جوووون
مهشاد:چیههه؟
دیانا:نگرانش شدی آره؟
مهشاد:خوب پسر عمومه
دیانا:بله بله مشخصه
مهشاد:همچنین اردیا
دیانا:اردیا چه کوفتیه؟
مهشاد:ترکیب اسم تو و ارسلان😂
دیانا:مررررض😒
چشمای قشنگ تو✨
ممد و پانیذ رفتن خونشون
ماعم رفتیم بیمارستان
وای خداااااا
شمالم کوفتمون شد
پیش مهشاد نشستم و دلداریش میدادم
که دکتر اومد
مهتا:آقای دکتر چیشده؟؟؟
دکتر:نگران نباشید سکته رو رد کرده
ولی خیلی مواظبش باشید
متین:ایشون قبلا این اتفاق براشون افتاده قرص مصرف میکنن نسخه ی جدید نمیدید؟
دکتر:لطفا دفترچه شونو بیارید
متین و ارسلان رفتن پیش دکتر
منو مهشاد و محراب و نیکا برگشتیم خونه
شامو درست کردم
منتظر عمو اینا بودیم
مهشاد و محراب داشتن با لوستر ور میرفتن که یهو برق رفت
جیغ بلندی کشیدمو دویدم پیش محراب
دیانا:م.. ح.. را.. ب م.. ن.. میتر. سم
محراب:هیس نترس چیزی نشده الان میرم درستش میکنم
مهشاد:بیا اینجا ببینم چرا جیغ میزنی
دیانا:من از تاریکی میترسممم
مهشاد چراغ قوه گوشیشو روشن کرد و نشست روی مبل دستمو کشید
مهشاد:بگیر بشین
که صدای در اومد
دیانا:میری باز کنی؟
مهشاد:اره
نیکا:سلام
مهشاد:سلام بیا تو
نیکا:نه خواستم ببینم برق شماعم رفته
دیانا:محراب جان زد کل برق ساختمون رو به چوخ داد
نیکا:😂😂😂
دیانا:بیا تو شام درست کردم
نیکا:نه من برم فعلاااا
دیانا:مواظب خودت باش
مهشاد:بای
نیکا:خداحافظ
دیانا:هووووف مردم از گشنگی چرا نمیاننن
مهشاد:کوفت بخوری الان یه ساندویچ خوردی😂
دیانا:نوش جونممممم😂
مهشاد:این محراب کجا رفت؟
دیانا:نمیدونم
مهشاد:بریم دنبالش؟
دیانا:جوووون
مهشاد:چیههه؟
دیانا:نگرانش شدی آره؟
مهشاد:خوب پسر عمومه
دیانا:بله بله مشخصه
مهشاد:همچنین اردیا
دیانا:اردیا چه کوفتیه؟
مهشاد:ترکیب اسم تو و ارسلان😂
دیانا:مررررض😒
۲.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.