p

p...15


لینگ هه و شوکای به آریندل رسیدن وارد شهر شدن خیلی با احترام باهاشون رفتار میشد

لینگ هه ..فکر نمیکردم اینجوری باهامون رفتار بشه
شوکای.. نکنه فکر کردی با شمشیر آزمون استقبال میکنن

لینگ هه.. نه ولی هرچی نباشه ما مثلا دشمنی داریم
شوکای ..نگران نباش به وقتش دشمنیشونم با ما میکنن صبور باش

لینگ هه.. نگران نباش من همیشه آماده هستم
شوکای.. پوزخندی زد بله مطمعن هستم
لینگ هه..تازه کجاشو دیدی

وارد قصر آریندل شدن لینگ هه از آخرین باری که اینجا اومدیم اصلا تعقیر نکرده
شوکای. اره
که چشمشون به ییبو افتاد
لینگ هه ..اما تنها تعقیر اینجا آدم هاشه

پیاده شدن و یکم جلو اومدن
ییبو.. خوشامدید ..خیلی سرد

شوکای.. ممنون
لینگ هه که دید ییبو سرده اونم جواب خوش‌آمد گویی نداد

ییبو.. آنگاه بعضیا اصلا زبون ندارن
لینگ هه..من آدم رکی هستم ترسی از کسی ندارم پس رک میگم
راستش زبون دارم ولی نمیخوام دهنمو با هر آدمی خش‌ کنم

ییبو.. من هر کی نیستم اما منم زیاد حوصله تورو ندارم
لینگ هه..البته یادمه آخرین باری که دیدمت داشتی با ترس بخاطر جونت التماس میکردی

ییبو پوزخندی زد گفت
آخرین باری که دیدمت التماس نکردم فقط با خاک یک سانت ‌کردم

لینگ کم مونده بود شمشیرشو در بیاره
شوکای جلوشو گرفت گفت
شوکای..دردسر درست نکن یادت نره برای چی اینجاییم

لینگ هه البته یادم نمیره از کنار ییبو رد شدن لینگ هه با تنش زد به ییبو
ییبو کنار نرفت اما گفت حوصله اینو ندارم خودم به اندازه کافی عصبی هستم

چن ژه یوان رسید به اریندل خیلی گرم ازش استقبال میشد

ییبو..خوش اومدی حتما تو سفر خسته شدی برو به اقامتگاهی که برات اماده کردم استراحت کن

چن ژیوان..ممنونم
ییبو..لی هن راهنمایی شون کن به اقامتگاهشون
لی مین..چشمم از این طرف

لی مین و چن ژیوان داشتن میرفتن تو راه رفت سکوت بود تااینکه چن ژیوان سکوت شکست
چن ژیوان..دوباره همدیگرو دیدیم
لی مین..اره انگاری کاره سرنوشته

چن ژیوان..بنظر من خیلی بیشتر از سرنوشته
لی مین..منظورتون چیه
چن ژیوان.. هیچی

لی مین..رسیدیم دیکه تنهاتون میزارم با اجازه
چن ژیوان..تو جشن فانوس میبینمت
لی مین..حتما

چن ژیوان..این دختره خیلی با بقیه فرق داره لبخندی زد رفت تو اقامتگاهش

دلربا داشت بیرونو میگشت و میدید همه حا شلوغه برای همین از یکی فرسید

دلربا..ببخشید اینجا چه خبر

مغازه دار ..مگه نمیدونین جشن نامزدی شاهزاده ییبو و بانو چوجینگی هست

دلربا..چیی نامزدی

مغازه دار توهم از دنیا بیخبریاا ما داریم برای نمایش تو جشن اماده میشیم

دلربا..مگه میزارنتون که برین
مغازه دار..هرکسیو نمیزارن مابه عنوان نمایش اجرا کردن میریم
دلربا..اهاا ممنون من دیگه میرم
رفت تا خبره نامزدی ییبو به ژان بگه
دیدگاه ها (۰)

p..1۶نئوهو بی خبر از خواهرش با یکم افراد فرض و سریع به آریند...

p...17 دلربابه مسافر خونه اومد ژان رو تخت دراز کشیده بود دلر...

p...14 ژان که از کالسکه پیاده شد متوجه شلوغی راه شد دلربا ب...

p ..13خبر نامزدی چوجینگی و ییبو همه جا پیچید برای سلیب اتش و...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p85اسلاید۲ ورود وانگ..با دیدن وانگ همگی تعجب کردن چطوره که ا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط