ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت بیشت و ششم(فک کنم)
جیمین ویو
رفتم یکم هوا بخورم از وقتی ات بهم گفته کوک چیکار کرده نگرانشم
۱ ساعت بعد
نزدیک بود تصادف کنم
صبر کن ببینم اون ات نیست؟
نویسنده ویو
بله همونطور که فهمیدید ات و جیمین نزدیک بود یاهم تصادف کنن
اما جیمین به موقع ات رو دید
درست وقتی که میتونه آرومش کنه
جیمین:ات.....ات(بلند تر)
ات:بله؟
جیمین:چی شده چرا گریه کردی؟
ات:موچی......کوک......کوک(بغض و گریش گرفت)
جیمین:شیششششششش آروم باش بهم بگو چی شده
ات:کوکی هققققققق بهم هقق گفت هقققق نمیخوامت هقققققق
ولی من هق هنوز دوسش دارم هققققققق
جیمین:گریه نکن درست میشه
خودم میدونم باهاش برای چی پرنسس منو اذیت کرده؟
ات:(گریه شدید)
جیمین ات رو آروم کرد و برد خونه چون اگر ات بیرون یا خونه جیمین میموند کوک بد جوری عصبی میشد
*فردا صبح
ات:بچه ها
وونی و لونا:بله مامان جون
ات:مطمئنا فهمیدید بابا چیکار کرده
میخوام ازش جدا شم
میخواید پیش من باشید یا باباتون؟
لونا:آره مامانی میدونیم
و راستش قبلا هم بابا رو دیده(حرفش قطع شد)
رو وون:عهههه لونا ساکت
ات:پس شما هم دیدید
اشکالی نداره ولی تصمیمتان رو بگیرید
رو وون:همین الانم تصمیممون رو گرفتیم
لونا:ما میخوایم پیش تو باشیم مامانی
ات بچه ها رو بغل کرد و گفت
ات:وسایلتون رو جمع کنید باهم بریم باشه؟
بچه ها:چشم
(نکته:خب اینو هم باید بگم
یوری رو یادتونه؟یه عضو دیگه از فاکس نو
یوری هم با تهیونگ ازدواج کرده بود
و یه دختر به نام چه ریونگ داره که اونم همسن لونا و رو وونه)
ات ویو
زنگ زدم به یوری باهاش صحبت کنم خیلی وقته ازش خبری ندارم
ات:الو س.....(حرفش قطع شد)
چه ریونگ:خاله جوننن کمکمون کن خالهههه(گریه)
یوری:شیشششش ساکت چه ریونگ(گریه)
ات:چی شده چرا گریه میکنی یوری؟
یوری:تهیونگ خیانت کرده به زور دارم زندگیمو میکنم اونم فقط به خاطر این بچه
ات:جونگ کوکم همینطور
الان میام دنبالتون
وسایل خودتو چه ریونگ رو جمع کن
یوری:اما اخه
ات:آخه ماخه نداریم جمع کن(قطع کرد)
رفتم دنبالشون انقد گریه کرده بود چشاش قرمز شده بود
قبلا یه خونه گرفته بودم که جونگ کوک ازش خبر نداشت
با بچه ها رفتیم اونجا تا یه مدت اونجا زندگی کنیم
به جیمین هم آدرس دادم و اونم اومد کمکمون
جیمین ویو
جیمین:خب اینجا تمیز شد من باید برم شمام استراحت کنید
ات:ممنونم جیمینی
یوری:خسته نباشی
جیمین:خواهش میکنم این چه حرفیه ات ما این حرفا رو باهم نداریم که
تو هم خسته نباشی یوری شی
از خونه اومدم بیرون رفتم خونه کوک پیشش
کوک ویو
یکی زنگ درو میزنه
ات کجاست؟
ولش کن احتمالا بیرونه
رفتم درو باز کردم که با چهره خشمگین جیمین مواجه شدم
جیمین:............
خ
م
ا
ر
ی
خوابم میاددددد
بقیش فردا
شبتون بخیر
پارت بیشت و ششم(فک کنم)
جیمین ویو
رفتم یکم هوا بخورم از وقتی ات بهم گفته کوک چیکار کرده نگرانشم
۱ ساعت بعد
نزدیک بود تصادف کنم
صبر کن ببینم اون ات نیست؟
نویسنده ویو
بله همونطور که فهمیدید ات و جیمین نزدیک بود یاهم تصادف کنن
اما جیمین به موقع ات رو دید
درست وقتی که میتونه آرومش کنه
جیمین:ات.....ات(بلند تر)
ات:بله؟
جیمین:چی شده چرا گریه کردی؟
ات:موچی......کوک......کوک(بغض و گریش گرفت)
جیمین:شیششششششش آروم باش بهم بگو چی شده
ات:کوکی هققققققق بهم هقق گفت هقققق نمیخوامت هقققققق
ولی من هق هنوز دوسش دارم هققققققق
جیمین:گریه نکن درست میشه
خودم میدونم باهاش برای چی پرنسس منو اذیت کرده؟
ات:(گریه شدید)
جیمین ات رو آروم کرد و برد خونه چون اگر ات بیرون یا خونه جیمین میموند کوک بد جوری عصبی میشد
*فردا صبح
ات:بچه ها
وونی و لونا:بله مامان جون
ات:مطمئنا فهمیدید بابا چیکار کرده
میخوام ازش جدا شم
میخواید پیش من باشید یا باباتون؟
لونا:آره مامانی میدونیم
و راستش قبلا هم بابا رو دیده(حرفش قطع شد)
رو وون:عهههه لونا ساکت
ات:پس شما هم دیدید
اشکالی نداره ولی تصمیمتان رو بگیرید
رو وون:همین الانم تصمیممون رو گرفتیم
لونا:ما میخوایم پیش تو باشیم مامانی
ات بچه ها رو بغل کرد و گفت
ات:وسایلتون رو جمع کنید باهم بریم باشه؟
بچه ها:چشم
(نکته:خب اینو هم باید بگم
یوری رو یادتونه؟یه عضو دیگه از فاکس نو
یوری هم با تهیونگ ازدواج کرده بود
و یه دختر به نام چه ریونگ داره که اونم همسن لونا و رو وونه)
ات ویو
زنگ زدم به یوری باهاش صحبت کنم خیلی وقته ازش خبری ندارم
ات:الو س.....(حرفش قطع شد)
چه ریونگ:خاله جوننن کمکمون کن خالهههه(گریه)
یوری:شیشششش ساکت چه ریونگ(گریه)
ات:چی شده چرا گریه میکنی یوری؟
یوری:تهیونگ خیانت کرده به زور دارم زندگیمو میکنم اونم فقط به خاطر این بچه
ات:جونگ کوکم همینطور
الان میام دنبالتون
وسایل خودتو چه ریونگ رو جمع کن
یوری:اما اخه
ات:آخه ماخه نداریم جمع کن(قطع کرد)
رفتم دنبالشون انقد گریه کرده بود چشاش قرمز شده بود
قبلا یه خونه گرفته بودم که جونگ کوک ازش خبر نداشت
با بچه ها رفتیم اونجا تا یه مدت اونجا زندگی کنیم
به جیمین هم آدرس دادم و اونم اومد کمکمون
جیمین ویو
جیمین:خب اینجا تمیز شد من باید برم شمام استراحت کنید
ات:ممنونم جیمینی
یوری:خسته نباشی
جیمین:خواهش میکنم این چه حرفیه ات ما این حرفا رو باهم نداریم که
تو هم خسته نباشی یوری شی
از خونه اومدم بیرون رفتم خونه کوک پیشش
کوک ویو
یکی زنگ درو میزنه
ات کجاست؟
ولش کن احتمالا بیرونه
رفتم درو باز کردم که با چهره خشمگین جیمین مواجه شدم
جیمین:............
خ
م
ا
ر
ی
خوابم میاددددد
بقیش فردا
شبتون بخیر
۷.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.