ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۹۴ (♡)
گفتم از کجا آوردیش؟ که کشیده بود رو سرم رو برداشتم و نرم خندید و کلاه رو از دستم کشید و باز گذاشتش رو سرم و گفت: دزدیدمش.. و از جیبش دوتا دستکش بافتتي صورتي هم در آورد و دستامو گرفت. متعجب و با دهن باز زل زدم بهش. رفت بود اینا رو بخره؟براي من؟ سرفه اي زد و در حالیکه دستکشها رو دستم میکرد گفت: اصلا حوصله مريض داري ندارم.. جدي و تند گفتم اهان...فهمیدم. خوبه و سریع به دستکش هاي خوشگلم نگاه کردم و لبخند شادي زدم. اینکارو براي من کرده... حالا به هر بهونه اي.. نیشم از ذوق جمع شدني نبود.. واقعا گرم بودن و دستاي يخ زده ام بهشون نیاز داشت. به ادم برفي نصفه ام نگاه کرد و گفت: اينجوري ولش ميکني؟
تند گفتم معلومه که نه... و دویدم سمتش. سرفه اي زد و دنبالم اومد. به ساختنش ادامه دادم و اونم کمکم میکرد. نگاش کردم. جدي داشت بدنه ادم برفي رو بزرگ و بزرگتر میکرد. یه گوله برف برداشتم و با شیطنت و خباثت پرت کردم سمتش. خورد به بازوش. يهو و شوکه نگام کرد. خندیدم و یه گوله دیگه پرت کردم... تند گفت:عه اینجوریه؟ باشه.. و سریع یه کم برف برداشت و گوله اش کرد. جیغ کشیدم و ازش فاصله گرفتم. گوله رو پرت کرد سمتم. جاخالي دادم. خندون و شاد بهش زبون درازی کردم بلند خندیدو یه گوله دیگه برداشت. منم نشستم و تند تند برف پرت کردم سمتش. هر دو بلند بلند میخندیدیم لعنتي گلوله برفیاش خيلي سفت بود.. یه گوله بزرگ درست کرد که وحشت زده جیغ زدم و شروع کردم به دویدن این میخورد بهم قطع نخاع میشدم. خبیث گفت: کجا؟ چرخیدم ببینم نزدیکه یا نه که یهو پام لیز خورد. با جیغ بلندي پرت شدم رو زمین و تند غلت زدم به کمر که جیمین خندون کنارم نشست و گفت:زنده اي؟ بلند خندیدم و اروم گفتم اره. جیمین : -مطمین؟- از ته گفتم خیلی وقت بود اینطور نخندیده بودم..
با لبخند عميقي دوتا دستم رو دو طرف سرم به زمین فشار داد و گفت: که منو میزنی اره؟ با خنده بلندي سر به اره تکون داد. خندید و خودشو جلو کشید و نرم نوك بينيمو بوسید و گفت:از مادر زاده نشده دماغ قرمزي.. بلند و با ذوق شيريني خنديدم. اصلا نمیتونستم جلوي خنده هامو بگیرم. شاد بودم. بي نهایت شاد و .اروم دستامو برد بالاي سرم و با یه دست گرفتشون و با دست آزاد شده اش برف برداشت که جیغ کشیدم و تند تند وول خوردم. خندید و گفت: الان ادبت میکنم و سمت صورتم اوردش بلند خندیدم و جیغ کشیدم و وول خوردم و خندون گفتم:وااي..نه نه.. جیمین
(♡)پارت ۲۹۴ (♡)
گفتم از کجا آوردیش؟ که کشیده بود رو سرم رو برداشتم و نرم خندید و کلاه رو از دستم کشید و باز گذاشتش رو سرم و گفت: دزدیدمش.. و از جیبش دوتا دستکش بافتتي صورتي هم در آورد و دستامو گرفت. متعجب و با دهن باز زل زدم بهش. رفت بود اینا رو بخره؟براي من؟ سرفه اي زد و در حالیکه دستکشها رو دستم میکرد گفت: اصلا حوصله مريض داري ندارم.. جدي و تند گفتم اهان...فهمیدم. خوبه و سریع به دستکش هاي خوشگلم نگاه کردم و لبخند شادي زدم. اینکارو براي من کرده... حالا به هر بهونه اي.. نیشم از ذوق جمع شدني نبود.. واقعا گرم بودن و دستاي يخ زده ام بهشون نیاز داشت. به ادم برفي نصفه ام نگاه کرد و گفت: اينجوري ولش ميکني؟
تند گفتم معلومه که نه... و دویدم سمتش. سرفه اي زد و دنبالم اومد. به ساختنش ادامه دادم و اونم کمکم میکرد. نگاش کردم. جدي داشت بدنه ادم برفي رو بزرگ و بزرگتر میکرد. یه گوله برف برداشتم و با شیطنت و خباثت پرت کردم سمتش. خورد به بازوش. يهو و شوکه نگام کرد. خندیدم و یه گوله دیگه پرت کردم... تند گفت:عه اینجوریه؟ باشه.. و سریع یه کم برف برداشت و گوله اش کرد. جیغ کشیدم و ازش فاصله گرفتم. گوله رو پرت کرد سمتم. جاخالي دادم. خندون و شاد بهش زبون درازی کردم بلند خندیدو یه گوله دیگه برداشت. منم نشستم و تند تند برف پرت کردم سمتش. هر دو بلند بلند میخندیدیم لعنتي گلوله برفیاش خيلي سفت بود.. یه گوله بزرگ درست کرد که وحشت زده جیغ زدم و شروع کردم به دویدن این میخورد بهم قطع نخاع میشدم. خبیث گفت: کجا؟ چرخیدم ببینم نزدیکه یا نه که یهو پام لیز خورد. با جیغ بلندي پرت شدم رو زمین و تند غلت زدم به کمر که جیمین خندون کنارم نشست و گفت:زنده اي؟ بلند خندیدم و اروم گفتم اره. جیمین : -مطمین؟- از ته گفتم خیلی وقت بود اینطور نخندیده بودم..
با لبخند عميقي دوتا دستم رو دو طرف سرم به زمین فشار داد و گفت: که منو میزنی اره؟ با خنده بلندي سر به اره تکون داد. خندید و خودشو جلو کشید و نرم نوك بينيمو بوسید و گفت:از مادر زاده نشده دماغ قرمزي.. بلند و با ذوق شيريني خنديدم. اصلا نمیتونستم جلوي خنده هامو بگیرم. شاد بودم. بي نهایت شاد و .اروم دستامو برد بالاي سرم و با یه دست گرفتشون و با دست آزاد شده اش برف برداشت که جیغ کشیدم و تند تند وول خوردم. خندید و گفت: الان ادبت میکنم و سمت صورتم اوردش بلند خندیدم و جیغ کشیدم و وول خوردم و خندون گفتم:وااي..نه نه.. جیمین
- ۶.۱k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط