ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۹۵ (⁠♡)



نکن...سرده. تو رو خدااا.. جیمین لطفاً... دستش وایستاد و دهن باز از خنده اش با یه بهت و تعجب خاصي بسته شد. خيلي عميق و جدي زل زد تو چشمام. نگاهش خيلي عجيب و گرم بود. شد؟ چي با خنده اي که جمع نمیشد گفتم:چیه؟ همونجور نگام کرد و اروم گفت:چی؟ گنگ گفت:چي متعجب گفتم چیزی نگفتم. یه دفعه مچ دوتا دستم رو گرفت و محکم کشیدم بالا و نشوندم و منو سمت خودش کشید و دستامو دور گردن خودش انداخت و کمرم رو گرفت که رخ تو رخ و خيلي نزديك بهش موندم. قلبم ریخت. خيلي عمیق و دقیق تو چشمام خیره شد. بوست گرم گردنش داشت مج برهنه دستمه میسوزوند.
پوست گرم گردنش داشت مچ برهنه دستمو میسوزوند. شد یه دفعه؟ اخه چي اصلا.. نمیفهمم... مگه گفتم؟ چي عمیق گفت: اولین باره جیمین صدام زدي..حواست هست؟ قلبم ریخت. نفسم تند و مقطع شد و به زور تو چشماي ابيش نگاه کردم. چشماشو بست.. اما من همون طور خیره و دقیق نگاش کردم نه.. حواسم نبود.. اصلا متوجه نشده بودم که چي صداش زدم.. اونقدر.. اونقدر غرق بودم که... لعنتي.. جیمین تو دلم جا باز کرده اونم بدجور قوي و محكم.. درهاي قلبم باز شده بود و از ترس این اتفاق اشک تو چشمام جمع شد. اخ.. چه اهنربایی داشت که اینجور منو سمت خودش میکشید؟ ميل خيلي عجيبي به لمسش داشتم و... اروم و لرزون دستمو از دور گردنش آزاد کردم وانگشتم رو روي صورتش کشیدم. فشاري به کمرم داد و نفس عمیق کشید. نفسم خيلي سنگين شد. خيلي گرم با حالت گرفته اي صورتشو به صورتم کشید. با لذت و ضربان قلب خيلي بالا سرمو کج کردم. داشتم به زحمت نفس میکشیدم. صورتشو اورد روبروي صورتم و چشماشو باز کرد. چشماي ابيش موجي از سرماي عجيبي به تنم انداخت و لرزیدم. نگاه جدي به موهام انداخت و تار مويي که باد جلوي صورتم تكون
دیدگاه ها (۴)

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۶ (⁠♡)چشماي ابيش موجي از سرماي ع...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۷ (⁠♡) ‌ بالاخره تصمیم گرفته ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۴ (⁠♡) گفتم از کجا آوردیش؟ که...

) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۳ (⁠♡) غیض گفتم خيلي ! و کج نگ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۳ اروم منو یه کم از خودش دور...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۸ عمیق گفت به همه شون و از ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط