رمان قهرمان زندگی من پارت ۱۱
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_¹¹ [🕸💔]
«شدو🕷❤️🩹»
این غیرقابل باوره.
اون واقعا مثل ماریاست..
- سونیک کمکم کن.
سونیک- شدو..
- چیه؟
سونیک- تو میتونی مثل سایه ازش مراقبت کنی.
- چطوری؟ مگه تونستم ارزوی ماریا رو براورده کنم؟ مگه اون زندس؟
سونیک- ولی تو الان شانسشو داری که از ماری مراقبت کنی.
- چرا؟
سونیک- مگه نفهمیدی ماری به تو علاقه داره... عشق...
- چی؟ عشق؟
«ماری🕶💔»
متوجه صدایی از بیرون اتاق آی سی یو شدم دیدم شدو توی بغل سونیک داره گریه میکنه.
پیرهنمو فشردم.
- خیلی بد گریه میکنه... دلش برای ماریا تنگ شده...
نگاه شدو به چشمای من افتاد سریع پشتشو بهم کرد تا مثلا اشکاشو نبینم.
سونیک هم داشت دلداریش میداد.
- شدو... واقعا متسفم که دارم بهت آسیب میزنم... من نمیخوام اینکارو بکنم... من نمیخوام گریه تو ببینم. "اروم"
گریه ام گرفت: ولی من واقعا دوستت دارم..
دوباره بهم نگاهی انداخت فهمید منم گریه ام گرفته از جلوی شیشه کنار رفت و روی صندلی نشست.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [🕸💔]
#پارت_¹¹ [🕸💔]
«شدو🕷❤️🩹»
این غیرقابل باوره.
اون واقعا مثل ماریاست..
- سونیک کمکم کن.
سونیک- شدو..
- چیه؟
سونیک- تو میتونی مثل سایه ازش مراقبت کنی.
- چطوری؟ مگه تونستم ارزوی ماریا رو براورده کنم؟ مگه اون زندس؟
سونیک- ولی تو الان شانسشو داری که از ماری مراقبت کنی.
- چرا؟
سونیک- مگه نفهمیدی ماری به تو علاقه داره... عشق...
- چی؟ عشق؟
«ماری🕶💔»
متوجه صدایی از بیرون اتاق آی سی یو شدم دیدم شدو توی بغل سونیک داره گریه میکنه.
پیرهنمو فشردم.
- خیلی بد گریه میکنه... دلش برای ماریا تنگ شده...
نگاه شدو به چشمای من افتاد سریع پشتشو بهم کرد تا مثلا اشکاشو نبینم.
سونیک هم داشت دلداریش میداد.
- شدو... واقعا متسفم که دارم بهت آسیب میزنم... من نمیخوام اینکارو بکنم... من نمیخوام گریه تو ببینم. "اروم"
گریه ام گرفت: ولی من واقعا دوستت دارم..
دوباره بهم نگاهی انداخت فهمید منم گریه ام گرفته از جلوی شیشه کنار رفت و روی صندلی نشست.
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
۳.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.