Elarith_________part 4

در ساعت سومِ بعد از زنگ، برجِ بی‌در فرو نریخت.
اما چیزی درونش شکست.
نه سنگ، نه فلز.
بلکه خاطره‌ای که هنوز ساخته نشده بود.

«تهیونگ» در طبقه‌ی ۷۷، روبه‌روی آینه‌ای ایستاده بود که فقط چهره‌ی دیروز را نشان می‌داد.
او پرسید: «اگر من امروز نباشم، چه کسی دیروز را به یاد می‌آورد؟»
و آینه ترک خورد.

در تالار غربی، «جونگکوک» نقشه را در تاریکی ورق زد.
هر صفحه، صدای کسی بود که دیگر وجود نداشت.
او فهمید که مسیر، نه در جهت، بلکه در تکرار است.
و تکرار، گاهی شکلِ فراموشی دارد.

تهیونگ و جونگکوک، حالا در دو سوی یک معادله بودند.
نه دشمن، نه دوست.
دو قطبِ بیدار، که جهانِ الاریث را بی‌آنکه بدانند، شکل می‌دادند.

در زیرزمین، «آرِما» واژه‌ی سوم را خواند:
«اِلوِن»
و با آن، صدای زنگ دوباره شنیده شد.
اما این‌بار، فقط کسانی آن را شنیدند که هرگز خواب ندیده‌اند.

در بندر، «کِرُس» به نقطه‌ای رسید که دریا شروع شد.
اما آب، حافظه‌ی کسانی بود که غرق نشده بودند.
و او باید از میان خاطره‌ها عبور می‌کرد، نه موج‌ها.

در کوه، «نُوما» با نامِ بی‌نام، وارد گذشته شد.
و در آن‌جا، کسی را دید که آینده را نقاشی می‌کرد.
با رنگ‌هایی که فقط در تاریکی می‌درخشیدند.

در تالار جنوب، «وِرِسا» پژواک سوم را آزاد کرد.
و این‌بار، صدایی گفت:
«الاریث، دارد خودش را به یاد می‌آورد.»
دیدگاه ها (۰)

Elarith___________part 5

برای یونام که از خدامم بیشتر میپرستمش

Elarith________part 3

Elarith__________part 2

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

#مافیای_من #P2چانگبین:چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟بیا اینجا ببینمت«...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط