همه هنوز شوکه بودند که نور صبحگاهی دقیقتر روی چهرهی بور

همه هنوز شوکه بودند که نور صبحگاهی دقیق‌تر روی چهره‌ی بورام افتاد. چشم راستش آبی می‌درخشید و چشم چپش سبز روشن بود.

جیمین ناخودآگاه یک قدم جلو آمد.
– چشماش…

وی هم زمزمه کرد:
– هتروکرومیا…

بورام یخ زده بود. دست‌هایش را جلوی بدنش جمع کرده بود و حتی نفس کشیدنش هم سخت شده بود. هر بار که مردم به خاطر چشم‌هایش نگاه می‌کردند، انگار هزار قضاوت و حرف پشت آن نگاه پنهان بود.

نامجون اخم کرد. نگاهش بین بورام و کوک می‌چرخید.
– کوک… این… داستانش چیه؟

بورام سرش را پایین انداخت. لب‌هایش می‌لرزید، اما هیچ کلمه‌ای از دهانش بیرون نیامد. فقط ایستاده بود، با ترس و حس اینکه هر لحظه ممکن است فرو بریزد.

کوک نفسش را آهسته بیرون داد و یک قدم به جلو برداشت، طوری که بین بورام و بقیه بایستد.
– کافیه.

صدایش محکم بود.
– اون… فقط یه آدم عادیه. مثل همه‌ی ما. و من نمی‌خوام کسی بهش نگاهِ متفاوتی بندازه.

سکوت سنگینی بین اعضا پیچید. بورام هنوز با ترس به زمین خیره بود، اما برای اولین بار حس کرد کسی جلوی نگاه‌ها ایستاده.
دیدگاه ها (۴)

جیمین که متوجه لرزش صدا و ترس در چشم‌های بورام شد، دست‌هاشو ...

بورام با قدم‌های آرام از راهرو برگشت. سکوت اتاق مثل موجی روی...

صبح زود، نور آفتاب از پنجره‌ها وارد سالن شد. بورام هنوز روی ...

کوک بعد از اینکه دست بورام رو ول کرد، کمی سکوت کرد. صدایش آر...

پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط