فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : 73
تهیونگ ویو :
هیونجین به ادماش دستور داد که منو ببرن اتاقه شکنجه
خلاصه بگم که اوردنم و الان به صندلی بستنم و هیونجین بایه شلاق بالای سرم وایساده
ولی نمیتونه بهم ضربه بزنه
( بخاطره یسری دلایل که بعدا میفهمید)
بخاطره همین بهش گفتم
تهیونگ : چرا وقتی که نمیتونی با شلاق بزنیم اوردیم اتاقه شکنجه
هیونجین : کی گفته که نمیتونم؟
( اینو گفت و اون دستی که داخلش شلاق بود رو اورد بالا و من منتظره این بودم که درده اون شلاق رو روی بدنم حس کنم ولی دیدم هیونجین شلاقو پرت کرد اونور)
تهیونگ : هه تو هنوزم مثله قدیمایی
هیونجین : اره هستم چون تو یه زمانی مثله برادرم بودی ( دیری ری رین 🌝😐)
هیونجین : ولی تو مادر بزرگمو کشتی
تهیونگ : چند باره دیگه باید بگم که من مادر بزرگتو نکشتم هااا؟
هیونجین : ولی عموم مدرک داره که تو مادر بزرگمو کشتی
تهیونگ : همه اون مدرکا فیکه من مدرکای اصلی رو دارم
هیونجین : ولی من باور نمیکنم که تو نکشتیش
تهیونگ : کدومتون میخواید باور کنید که من واقعا ادمه بدی نیستم؟
تهیونگ : به خدا من ادمه بدی نیستم فقط ادما قلبمو سیاه کردن
هیونجین : هنوزم اون مدرکارو داری؟
تهیونگ : اره
هیونجین : خب باشه من الان ازادت میکنم ولی شب میام پیشت
تهیونگ : اوکی
( ادمین : خب برای اون کسایی که نفهمیدن باید بگم که تهیونگ و هیونجین داخله زمانه دبیرستانشون یجورایی بهترین دوستای همدیگه بودن ولی عموی هیونجین مادره خودشو یعنی مادر بزرگه هیونجین رو میکشه و میندازه گردنه ته و از اون موقع به بعد اونا دشمنه هم میشن)
تهیونگ ویو :
(هیونجین اومد نزدیکم که دستمو باز کنه که یکدفعه دره اتاقه شکنجه شکست و همه اعضا اومدن ریختن سره هیونجین)
کوک : بگو ببینم چیکار با داداشم کردی؟
هیونجین : هیچ کاری
یونگی : دروغ نگو من میدونم که تو یکاری کردی
هوپی : اره تازه مرتیکه ظالم چطور دلت اومد دسته این مظلومه کوچولو رو با تیز بر ببری که کلی خون از دست بده و نتونه زیاد خوب راه بره؟
هیونجین : یعنی واقعا با چندتا خط که با تیز بر روی دستش کشیدم بی حال شد؟
هیونجین : من دوتا تیر خوردم حتا بیهوشم نشدم
هوپی : لعنتی این بچه رو با خودت مقایسه میکنی؟
هوپی : توعه خر پیره یه لنگ دراز خودتو با این کوچولو مقایسه میکنی؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : 73
تهیونگ ویو :
هیونجین به ادماش دستور داد که منو ببرن اتاقه شکنجه
خلاصه بگم که اوردنم و الان به صندلی بستنم و هیونجین بایه شلاق بالای سرم وایساده
ولی نمیتونه بهم ضربه بزنه
( بخاطره یسری دلایل که بعدا میفهمید)
بخاطره همین بهش گفتم
تهیونگ : چرا وقتی که نمیتونی با شلاق بزنیم اوردیم اتاقه شکنجه
هیونجین : کی گفته که نمیتونم؟
( اینو گفت و اون دستی که داخلش شلاق بود رو اورد بالا و من منتظره این بودم که درده اون شلاق رو روی بدنم حس کنم ولی دیدم هیونجین شلاقو پرت کرد اونور)
تهیونگ : هه تو هنوزم مثله قدیمایی
هیونجین : اره هستم چون تو یه زمانی مثله برادرم بودی ( دیری ری رین 🌝😐)
هیونجین : ولی تو مادر بزرگمو کشتی
تهیونگ : چند باره دیگه باید بگم که من مادر بزرگتو نکشتم هااا؟
هیونجین : ولی عموم مدرک داره که تو مادر بزرگمو کشتی
تهیونگ : همه اون مدرکا فیکه من مدرکای اصلی رو دارم
هیونجین : ولی من باور نمیکنم که تو نکشتیش
تهیونگ : کدومتون میخواید باور کنید که من واقعا ادمه بدی نیستم؟
تهیونگ : به خدا من ادمه بدی نیستم فقط ادما قلبمو سیاه کردن
هیونجین : هنوزم اون مدرکارو داری؟
تهیونگ : اره
هیونجین : خب باشه من الان ازادت میکنم ولی شب میام پیشت
تهیونگ : اوکی
( ادمین : خب برای اون کسایی که نفهمیدن باید بگم که تهیونگ و هیونجین داخله زمانه دبیرستانشون یجورایی بهترین دوستای همدیگه بودن ولی عموی هیونجین مادره خودشو یعنی مادر بزرگه هیونجین رو میکشه و میندازه گردنه ته و از اون موقع به بعد اونا دشمنه هم میشن)
تهیونگ ویو :
(هیونجین اومد نزدیکم که دستمو باز کنه که یکدفعه دره اتاقه شکنجه شکست و همه اعضا اومدن ریختن سره هیونجین)
کوک : بگو ببینم چیکار با داداشم کردی؟
هیونجین : هیچ کاری
یونگی : دروغ نگو من میدونم که تو یکاری کردی
هوپی : اره تازه مرتیکه ظالم چطور دلت اومد دسته این مظلومه کوچولو رو با تیز بر ببری که کلی خون از دست بده و نتونه زیاد خوب راه بره؟
هیونجین : یعنی واقعا با چندتا خط که با تیز بر روی دستش کشیدم بی حال شد؟
هیونجین : من دوتا تیر خوردم حتا بیهوشم نشدم
هوپی : لعنتی این بچه رو با خودت مقایسه میکنی؟
هوپی : توعه خر پیره یه لنگ دراز خودتو با این کوچولو مقایسه میکنی؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۰.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.