اهوی من
اهوی من
فصل۲
پارت ۲۹
شیطان را ازاد کردن اینجور ک میگفتن زیاد وحشناک نبود وقتی رسید منو حس کرد
فلاروس:بوی اشنا میاد بوی دختر انا میاد
اهو:درست فهمیدی فلاروس
از پشت بوم امدم پایین بال هامو دراوردم چشم هام ابی شده بود بدنم روکش طلا گرفته بود
فلاروس:چی بزرگ شدی فکر نمکردم یک روز بیبینمت
اهو: من ک نمشانستم ولی میدونم ک نباید ازاد میشدی
فلاروس: حالا ک تا اینجا امدم نباید یک چیزی بهت بگم
مریم خانوم و همه جادوگر ها فلاروس دهنشون بست و پرتشون کرد به دیوار امدم جلوم و چشم تو چشم شدیم تا امد حرف بزنه پارسا امد
پارسا: اهو ازش دور شو برو من خودم حسابشو میرسم
فلاروس: کجا بره تازه امده باید بهش یک چیزی رو بگم انا روحش در عذابه داره تو تاریکی زندگی میکنه من نمزارم خواهرم اذیت بشه
پارسا:تو برادرش نیستی
فلاروس: هستم اینو همه میدونن فقط راهم از فرشتگان جدا شد همین حالا هم میخوام یک چیزی هایی رو دخترت بدونه
فلاروس با قدرتش اهو رو میبره به زمان موقع ک انا با پارسا اشنا شده بود
(پرش به هزارسال پیش)
(از زبان انا)
من عاشق تیام بودم ولی یک خواستگار لجباز داشتم ک بابام منو بهش نمداد اسمش پارسا بود شیطان بود راهش از ما خیلی دور بود من فرشته بودم اون شیطان ولی تیام مثل من بود،رفتم دم پنجره ک دیدم تیام پایین پنجره با اسبش وایستاده
تیام: انا بیا بریم اسب سواری
انا: بابام بفهمه چی؟
تیام: الان خوابه بیا بریمزود میایم
یواشکی از قصر زدم بیرون و تیام منو سوار اسب کرد و رفتیم تو راه سفت بغلش کرده بودم و اروم گریه میکردم
انا: اگه اون پسره منو به زور بگیره چی کار کنم؟
تیام: بگیره من خیالم راحته چون ازت یک یادگاری دارم
انا: چی یادگاری؟
تیام: تو شکمت بچهمون رو حس میکنم
انا: من باردارم؟
تیام: اره اونم از من
انا: اسمش دوست داری چی باشه؟
تیام:اگه پسر بود تیام اگه دختر بود اهو
انا: اهو؟این همه اسم چرا اهو؟
تیام: چون من اهو خیلی دوست دارم برای همین از بین این همه دختر ترو انتخاب کردم چون ک چشمات اهویی
انا:بهش بگم باباش کی؟
تیام: نه نگو بگو باباش پارساس من بابایی خوبی براش نیستم
بعد از ۲ ماه پارسا به زور با انا ازدواج کرد پارسا اونو خیلی اذیت میکرد انارو با حرارت اتیشش میسوزوند صورت انا سوخته بود و بدنش پر از کبودی بود
(پرش زمانی به حال)
(اهو)
با چیزی ک دیدم خیلی اعصبام بهم ریخت چشم هام کاسه خون شدن شاخ هام در امدن ک با خشم کینه رفتم به طرف پارسا و با ناخون هایی بلندش داشتم خفش میکردم
فصل۲
پارت ۲۹
شیطان را ازاد کردن اینجور ک میگفتن زیاد وحشناک نبود وقتی رسید منو حس کرد
فلاروس:بوی اشنا میاد بوی دختر انا میاد
اهو:درست فهمیدی فلاروس
از پشت بوم امدم پایین بال هامو دراوردم چشم هام ابی شده بود بدنم روکش طلا گرفته بود
فلاروس:چی بزرگ شدی فکر نمکردم یک روز بیبینمت
اهو: من ک نمشانستم ولی میدونم ک نباید ازاد میشدی
فلاروس: حالا ک تا اینجا امدم نباید یک چیزی بهت بگم
مریم خانوم و همه جادوگر ها فلاروس دهنشون بست و پرتشون کرد به دیوار امدم جلوم و چشم تو چشم شدیم تا امد حرف بزنه پارسا امد
پارسا: اهو ازش دور شو برو من خودم حسابشو میرسم
فلاروس: کجا بره تازه امده باید بهش یک چیزی رو بگم انا روحش در عذابه داره تو تاریکی زندگی میکنه من نمزارم خواهرم اذیت بشه
پارسا:تو برادرش نیستی
فلاروس: هستم اینو همه میدونن فقط راهم از فرشتگان جدا شد همین حالا هم میخوام یک چیزی هایی رو دخترت بدونه
فلاروس با قدرتش اهو رو میبره به زمان موقع ک انا با پارسا اشنا شده بود
(پرش به هزارسال پیش)
(از زبان انا)
من عاشق تیام بودم ولی یک خواستگار لجباز داشتم ک بابام منو بهش نمداد اسمش پارسا بود شیطان بود راهش از ما خیلی دور بود من فرشته بودم اون شیطان ولی تیام مثل من بود،رفتم دم پنجره ک دیدم تیام پایین پنجره با اسبش وایستاده
تیام: انا بیا بریم اسب سواری
انا: بابام بفهمه چی؟
تیام: الان خوابه بیا بریمزود میایم
یواشکی از قصر زدم بیرون و تیام منو سوار اسب کرد و رفتیم تو راه سفت بغلش کرده بودم و اروم گریه میکردم
انا: اگه اون پسره منو به زور بگیره چی کار کنم؟
تیام: بگیره من خیالم راحته چون ازت یک یادگاری دارم
انا: چی یادگاری؟
تیام: تو شکمت بچهمون رو حس میکنم
انا: من باردارم؟
تیام: اره اونم از من
انا: اسمش دوست داری چی باشه؟
تیام:اگه پسر بود تیام اگه دختر بود اهو
انا: اهو؟این همه اسم چرا اهو؟
تیام: چون من اهو خیلی دوست دارم برای همین از بین این همه دختر ترو انتخاب کردم چون ک چشمات اهویی
انا:بهش بگم باباش کی؟
تیام: نه نگو بگو باباش پارساس من بابایی خوبی براش نیستم
بعد از ۲ ماه پارسا به زور با انا ازدواج کرد پارسا اونو خیلی اذیت میکرد انارو با حرارت اتیشش میسوزوند صورت انا سوخته بود و بدنش پر از کبودی بود
(پرش زمانی به حال)
(اهو)
با چیزی ک دیدم خیلی اعصبام بهم ریخت چشم هام کاسه خون شدن شاخ هام در امدن ک با خشم کینه رفتم به طرف پارسا و با ناخون هایی بلندش داشتم خفش میکردم
۶.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.