love inother style پارت29
#love_inother_style #پارت29
#الیزا #جیمین
الیزا
جیمین:هیع الیزا
اهمیتی ندادم چطور تونست همچین کاری کنه!
بازومو گرفت برم گردون سمت خودش
جیمین:دارم صدات میکنم
من:منم دارم بی محلی میکنم سخته فهمیدنش برات
جیمین:ببخشید خوب الیزا اینطوری نکن
من:جیمین شیی تو هرچقدرم از اون غذا بدت میومد باید بهم میگفتی نه اینکه بدیش به سگ جیهوپ بخورش میدونی چقدر براش زحمت کشیدم
بادستام حالت اون به کنار درآوردم
من:این هیچی حداقل جلویی بقیه اینکار نمی کردی فقط دوس داری توهین کنی بهم چرا اینقدر بی ملاحظه ای هانن؟؟ یهو تو یه جایی گرم فرو رفتم
جیمین:حرصتو خالی کن اما نمیزارم تنها دختر داییم ازم ناراحت باشه مخصوصا آشپز باشیش
من:میشه ولم کنی
***///||***
جیمین
سردترین لحنش بود ولش کردم
الیزا:دیگه به خاطر یه همچین چیزایی بغلم نمیکنی وگرنه من میدونم تو
چنان ترسناک نگام کرد به چیز خوردن افتادم هووف دیگه کلا اشتی نمیکنه بابام منو مقصر میدونه خوب من خوشم نمیاد از غذاهایی که روی هیکلم تأثیر منفی می زاره زور مگه آآآه
نشستیم سرجامون حرف نمیزد ساکونو با موهایی کوتاه شده اومد حال یونگ وبک هم گرفته بود
من:چیشده.تو میدونی
بااینکه قهر بود
الیزا:هیچی دیروز فک کنم داداش شیائو به خاطر تعهدش آدامس چسبوند به موهایی ساکونو اونم کوتاهش کرد
من:چه حیف شد موهاش خیلی قشنگ بود کیف میداد نوازشش کنی و...
دیدم این میرغضب مرحومه نگام میکنه هیچی نگفتم
من: آشتی؟!
الیزا:حیف مامانم هواتو داره وگرنه عمرااا آره آشتیم پسرعمه
خندیدم و چیزی نگفتم دوس داشتم حرصش بدم فقط اونم نگام کنه اما خوب حرص دادنش فایده نداره داره نه چون همیشه خشک هیچی نمیفهمی از نگاهش جزء بی حسی
استاد اومد داخل همه داشتیم بع درس گوش میدادیم امروز جو کلاس سنگین بود عجیب
#الیزا #جیمین
الیزا
جیمین:هیع الیزا
اهمیتی ندادم چطور تونست همچین کاری کنه!
بازومو گرفت برم گردون سمت خودش
جیمین:دارم صدات میکنم
من:منم دارم بی محلی میکنم سخته فهمیدنش برات
جیمین:ببخشید خوب الیزا اینطوری نکن
من:جیمین شیی تو هرچقدرم از اون غذا بدت میومد باید بهم میگفتی نه اینکه بدیش به سگ جیهوپ بخورش میدونی چقدر براش زحمت کشیدم
بادستام حالت اون به کنار درآوردم
من:این هیچی حداقل جلویی بقیه اینکار نمی کردی فقط دوس داری توهین کنی بهم چرا اینقدر بی ملاحظه ای هانن؟؟ یهو تو یه جایی گرم فرو رفتم
جیمین:حرصتو خالی کن اما نمیزارم تنها دختر داییم ازم ناراحت باشه مخصوصا آشپز باشیش
من:میشه ولم کنی
***///||***
جیمین
سردترین لحنش بود ولش کردم
الیزا:دیگه به خاطر یه همچین چیزایی بغلم نمیکنی وگرنه من میدونم تو
چنان ترسناک نگام کرد به چیز خوردن افتادم هووف دیگه کلا اشتی نمیکنه بابام منو مقصر میدونه خوب من خوشم نمیاد از غذاهایی که روی هیکلم تأثیر منفی می زاره زور مگه آآآه
نشستیم سرجامون حرف نمیزد ساکونو با موهایی کوتاه شده اومد حال یونگ وبک هم گرفته بود
من:چیشده.تو میدونی
بااینکه قهر بود
الیزا:هیچی دیروز فک کنم داداش شیائو به خاطر تعهدش آدامس چسبوند به موهایی ساکونو اونم کوتاهش کرد
من:چه حیف شد موهاش خیلی قشنگ بود کیف میداد نوازشش کنی و...
دیدم این میرغضب مرحومه نگام میکنه هیچی نگفتم
من: آشتی؟!
الیزا:حیف مامانم هواتو داره وگرنه عمرااا آره آشتیم پسرعمه
خندیدم و چیزی نگفتم دوس داشتم حرصش بدم فقط اونم نگام کنه اما خوب حرص دادنش فایده نداره داره نه چون همیشه خشک هیچی نمیفهمی از نگاهش جزء بی حسی
استاد اومد داخل همه داشتیم بع درس گوش میدادیم امروز جو کلاس سنگین بود عجیب
۴.۶k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.