part (8) 🫂🖇🩺💊
part (8) 🫂🖇🩺💊
بورا کارشو انجام داد و رفت
سوبین:خب بریم
ته هیون: ...
...
ته هیون:کجا بریم؟؟
سوبین:استراحت مگه نگفتی باید استراحت کنم؟؟
ته هیون:چرا چرا بریم
کوک ویو:/
میخواستم ب م بورامو ببینم فک کنم امروز اونده باشه باید به ی بهونه ای میرفتم پس گفتم با بهونه دستم برم
تق تق تق
بورا:بفرمایید
کوک:سلام
بورا:اع سلام تویی بیا بشین
کوک:ممنون
بورا:خب؟؟
کوک:اومدم دستمو ببینی
بورا:به همین زودیا که خوب نمیشه که
کوک:ولی درد میکنه
بورا:طبیعیه خو چند روز نشده که از اون اتفاق میگزره
حالا اگه اینجوریه بهت مسکن میدم هر موقع درد کرد بخورش دردش کم تر بشه
کوک:ممنون میشم
بورا ی بسته قرص مسکن داد به کوک:
ببین وقت وقتی خیلی درد داشتی بخور این مسکن قویه زیادش برای بدن ضرر داره
کوک:ممنونم ازت.یگم امروز وقت داری؟؟
بورا:ن کلی کار دارم باید انجامش بدم. برای چی؟؟
کوک:ولش کن .. فعلا.
بورا:خدافظ
کوک:اهههه چرا اخه؟؟مثلا میخواستم باهاش باشم دختره ** یزره بفهم وقتی ی پسر ازت درخواست میکنه(منحرف نشید)باید بدونی برای چیه(پسرم دخترمون گیراییش پاییته ولش کن شما بهش فک نکن🤣)
بورا:امروز باید رو پایان نامم کار میکردم باید به بهترین نحو انجامش بدم
ظهر:/
وقت ناهار شده بود منم که خسته بودم گفتم بزم هم استراحت کنم هم ناهار بخورم بیام
سالن ناهارخوری:/
غذامو گرفتم رفتم نشستم سر ی میز خالی بود کسی هم نبود حیف شد توی بیماستان لاقل ی دوستی داشتم اینجا هیچکی نیست که از تنهایی دربیام
شرو کردم به غذاخوردن که...
سوبین:میتونم اینجا بشینم؟؟
بودا:چراکه نه .. مگه نگفتم باید استراحت کنی اینجا چیکار میکنی؟؟
سوبین:استراحت
بورا:الان این استراحتته؟؟
سوبین:عاره اخه خوشم نمیاد تو رخت خواب باشم بچه ها هم که نمیزارن تمرین کنم گفتم بیام اینجا شاید با غذا خوردن سرحال بشم
بورا:خوب کاری کردی .. خب شرو کن
سوبین:اوکی
شرو کردن غذا خوردن
کوک ویو:/
اعضا نمیزارن اصلا ن ورزش کنم ن تمرین دنسمو انجام بدم هیچ جوره هم راضی نمیشن گفتم برم سالن غذاخوری غذابخورم که دیدم بورا و سوبین عضو تی اکس تی دارن با هم میخندن .. خیلی عصبی شدم رفتم پیششون
کوک:سلام*حرصی*
بورا:اع کوک اومدی؟؟
کوک:ن رفتم .. مگه نمیبینی اومدم
بورا:خب باشه چرا عصبی میشی؟؟
سوبین:سلا هیونگ
کوک:سلام خوبی؟؟شنیدم امروز حالت بد شده بود؟؟
سوبین:ن خوبم چیزیم نیست شما خوبین دستتون خوبه؟؟
کوک:خوبه..
بورا:/کوک انگار عصبی بود از اخلاقش کاملا معلوم بود
سوبین:دکتر؟؟
بورا:بورا صدام کنی راحت ترم
سوبین:خب بورا عصری وقت داری میخوام ی چیزی بهت بگم
بورا:باشه
سوبین:مرسی
بورا:*لبخند*
کوک:*تو ذهنش*چییییییییییی؟اون به من گفت وقت ندارم اونقت الان قرار میزاره؟
...
بورا کارشو انجام داد و رفت
سوبین:خب بریم
ته هیون: ...
...
ته هیون:کجا بریم؟؟
سوبین:استراحت مگه نگفتی باید استراحت کنم؟؟
ته هیون:چرا چرا بریم
کوک ویو:/
میخواستم ب م بورامو ببینم فک کنم امروز اونده باشه باید به ی بهونه ای میرفتم پس گفتم با بهونه دستم برم
تق تق تق
بورا:بفرمایید
کوک:سلام
بورا:اع سلام تویی بیا بشین
کوک:ممنون
بورا:خب؟؟
کوک:اومدم دستمو ببینی
بورا:به همین زودیا که خوب نمیشه که
کوک:ولی درد میکنه
بورا:طبیعیه خو چند روز نشده که از اون اتفاق میگزره
حالا اگه اینجوریه بهت مسکن میدم هر موقع درد کرد بخورش دردش کم تر بشه
کوک:ممنون میشم
بورا ی بسته قرص مسکن داد به کوک:
ببین وقت وقتی خیلی درد داشتی بخور این مسکن قویه زیادش برای بدن ضرر داره
کوک:ممنونم ازت.یگم امروز وقت داری؟؟
بورا:ن کلی کار دارم باید انجامش بدم. برای چی؟؟
کوک:ولش کن .. فعلا.
بورا:خدافظ
کوک:اهههه چرا اخه؟؟مثلا میخواستم باهاش باشم دختره ** یزره بفهم وقتی ی پسر ازت درخواست میکنه(منحرف نشید)باید بدونی برای چیه(پسرم دخترمون گیراییش پاییته ولش کن شما بهش فک نکن🤣)
بورا:امروز باید رو پایان نامم کار میکردم باید به بهترین نحو انجامش بدم
ظهر:/
وقت ناهار شده بود منم که خسته بودم گفتم بزم هم استراحت کنم هم ناهار بخورم بیام
سالن ناهارخوری:/
غذامو گرفتم رفتم نشستم سر ی میز خالی بود کسی هم نبود حیف شد توی بیماستان لاقل ی دوستی داشتم اینجا هیچکی نیست که از تنهایی دربیام
شرو کردم به غذاخوردن که...
سوبین:میتونم اینجا بشینم؟؟
بودا:چراکه نه .. مگه نگفتم باید استراحت کنی اینجا چیکار میکنی؟؟
سوبین:استراحت
بورا:الان این استراحتته؟؟
سوبین:عاره اخه خوشم نمیاد تو رخت خواب باشم بچه ها هم که نمیزارن تمرین کنم گفتم بیام اینجا شاید با غذا خوردن سرحال بشم
بورا:خوب کاری کردی .. خب شرو کن
سوبین:اوکی
شرو کردن غذا خوردن
کوک ویو:/
اعضا نمیزارن اصلا ن ورزش کنم ن تمرین دنسمو انجام بدم هیچ جوره هم راضی نمیشن گفتم برم سالن غذاخوری غذابخورم که دیدم بورا و سوبین عضو تی اکس تی دارن با هم میخندن .. خیلی عصبی شدم رفتم پیششون
کوک:سلام*حرصی*
بورا:اع کوک اومدی؟؟
کوک:ن رفتم .. مگه نمیبینی اومدم
بورا:خب باشه چرا عصبی میشی؟؟
سوبین:سلا هیونگ
کوک:سلام خوبی؟؟شنیدم امروز حالت بد شده بود؟؟
سوبین:ن خوبم چیزیم نیست شما خوبین دستتون خوبه؟؟
کوک:خوبه..
بورا:/کوک انگار عصبی بود از اخلاقش کاملا معلوم بود
سوبین:دکتر؟؟
بورا:بورا صدام کنی راحت ترم
سوبین:خب بورا عصری وقت داری میخوام ی چیزی بهت بگم
بورا:باشه
سوبین:مرسی
بورا:*لبخند*
کوک:*تو ذهنش*چییییییییییی؟اون به من گفت وقت ندارم اونقت الان قرار میزاره؟
...
۵۸.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.