🍷پارت117🍷
🍷پارت117🍷
"جونگ کوک"
چه روز داغیه واقعا...
باحالی خراب خودشو رو تخت انداخت
نیاز به اون دختر داشت و همین داشت دیوونش میکرد
از اینکه جلوش کم اورده بود و تسلیمش شده بود تعجب کرده بود
کوک کسی بود که هیچوقت جلوی کسی کم نمیاورد و همیشه کاری که میخواست و انجام میداد
اما حالا
مقابل ابن دختر ضعیف شده بود
اونم کسی که بخاطره کینه ای که داشت قرار بود عذابارو سرش بیاره
همیشه یه استثنایی هست مگه نه؟
.......
"میسو"
دو ساعت گذشته بود ولی هنوز بیرون نیومده بود دیگه داشتم نگران میشدم
میتونم به بهونه مشاوره بیارمش بیرون
با این فکر بلند شدم و سمت اتاقش رفتم
اروم در زدم بعد چند لحظه باز کرد
با دیدن قیافش چشمام گرد شد و حرفم یادم رفت
وضعش خیلی داغون بود
چیکار کردم؟
حقش بود نه؟
زیاده روی کردم؟
_چیه؟
با صدای بم شده و خش دارش به خودم اومدم
+بهتره خودتو جمع و چور کنی وقتشه بازم حرف بزنیم
با قیافه طلبکار نگام میکرد
حق داره...جمله بهتره یکم خودتو جمع کنی زیادی بود اما خوب من الان دکترشم
+منتظرم
برگشتم که برم چون داشت خندم میگرفت
کی اینقدر سنگدل شدم؟
پامو رو پام انداخته بودمو تند تند تکون میدادم وقتی جلوم نشست پام از حرکت ایستاد
سرش پایین بود
+به من نگاه کن جونگ کوک
هیچ اهمیتی نداد
خودت خواستی عزیزم
دستمو نَرم رو چونش گذاشتم متوجه لرز ریزی شدم که توش به وجود اومد
اره کوک تو به من نیاز داری
اروم سرشو بالا اوردم کم کم چشماشو حرکت داد و خیره چشمام کرد
دستمو برداشتم رو زانوم گذاشتم
+خوب
سوالی نگام کرد
+چیزی هست که بخوای راجبش باهام حرف بزنی؟
دستاشو مشت کرد
_اینجا نه
یه تای ابرومو بالا انداختم
+منظورت چیه؟
بیقراری میکرد اصلا دلم نمیخواد اینجوری ببینمش
_دیگه نمیخوام تو فضای بسته حرف بزنم
متوجه رفتارش شدم حمله عصبی بخاطره خاطرات تلخش
دستمو رو دست مشت شدش گذاشتم
با این حرکتم مشتشو باز کرد
+هر جا تو بگی میریم
ارامشو تو چشماش دیدم
بلند شد و دستمو با خودش کشید به سمت اتاقش رفت
چیکار میکنه؟
+هی کوک
_هیس
یه تیشترت ساده مشکی برداشت انگار دنبال شلوار میگشت بعد پیدا کردنش اومد سمتم
_اینارو بپوش
با تعجب بهشون نگاه کردم
ببین با لباس مشکی مشکلی ندارم ولی شلوارت هم بلنده هم گشاد
اخم غلیظی رو پیشونیش نشست
_نکنه اینطوری میخوای بیای
با عصبانیت به لباسی که تنم بود اشاره کرد به لباس نگاه کردم لباس کوک بود اونقدراهم بلند نبود و خوب مطمئنا من اینجوری نمیرم بیرون ولی نمیدونم چرا یچیز دیگه گفتم
+خوب مشکلش چیه؟
اخمش غلیظتر شد که منو ترسوند
_پس انقدر کبودشون میکنم که از نشون دادنشون خجالت بکشی
با ترس لب زدم
+چ...چیو؟
از چشماش اتیش میبارید
_پاهاتو
با ترس لباسارو ازش گرفتم
+باشه باشه میپوشم...
خماری😜💖
"جونگ کوک"
چه روز داغیه واقعا...
باحالی خراب خودشو رو تخت انداخت
نیاز به اون دختر داشت و همین داشت دیوونش میکرد
از اینکه جلوش کم اورده بود و تسلیمش شده بود تعجب کرده بود
کوک کسی بود که هیچوقت جلوی کسی کم نمیاورد و همیشه کاری که میخواست و انجام میداد
اما حالا
مقابل ابن دختر ضعیف شده بود
اونم کسی که بخاطره کینه ای که داشت قرار بود عذابارو سرش بیاره
همیشه یه استثنایی هست مگه نه؟
.......
"میسو"
دو ساعت گذشته بود ولی هنوز بیرون نیومده بود دیگه داشتم نگران میشدم
میتونم به بهونه مشاوره بیارمش بیرون
با این فکر بلند شدم و سمت اتاقش رفتم
اروم در زدم بعد چند لحظه باز کرد
با دیدن قیافش چشمام گرد شد و حرفم یادم رفت
وضعش خیلی داغون بود
چیکار کردم؟
حقش بود نه؟
زیاده روی کردم؟
_چیه؟
با صدای بم شده و خش دارش به خودم اومدم
+بهتره خودتو جمع و چور کنی وقتشه بازم حرف بزنیم
با قیافه طلبکار نگام میکرد
حق داره...جمله بهتره یکم خودتو جمع کنی زیادی بود اما خوب من الان دکترشم
+منتظرم
برگشتم که برم چون داشت خندم میگرفت
کی اینقدر سنگدل شدم؟
پامو رو پام انداخته بودمو تند تند تکون میدادم وقتی جلوم نشست پام از حرکت ایستاد
سرش پایین بود
+به من نگاه کن جونگ کوک
هیچ اهمیتی نداد
خودت خواستی عزیزم
دستمو نَرم رو چونش گذاشتم متوجه لرز ریزی شدم که توش به وجود اومد
اره کوک تو به من نیاز داری
اروم سرشو بالا اوردم کم کم چشماشو حرکت داد و خیره چشمام کرد
دستمو برداشتم رو زانوم گذاشتم
+خوب
سوالی نگام کرد
+چیزی هست که بخوای راجبش باهام حرف بزنی؟
دستاشو مشت کرد
_اینجا نه
یه تای ابرومو بالا انداختم
+منظورت چیه؟
بیقراری میکرد اصلا دلم نمیخواد اینجوری ببینمش
_دیگه نمیخوام تو فضای بسته حرف بزنم
متوجه رفتارش شدم حمله عصبی بخاطره خاطرات تلخش
دستمو رو دست مشت شدش گذاشتم
با این حرکتم مشتشو باز کرد
+هر جا تو بگی میریم
ارامشو تو چشماش دیدم
بلند شد و دستمو با خودش کشید به سمت اتاقش رفت
چیکار میکنه؟
+هی کوک
_هیس
یه تیشترت ساده مشکی برداشت انگار دنبال شلوار میگشت بعد پیدا کردنش اومد سمتم
_اینارو بپوش
با تعجب بهشون نگاه کردم
ببین با لباس مشکی مشکلی ندارم ولی شلوارت هم بلنده هم گشاد
اخم غلیظی رو پیشونیش نشست
_نکنه اینطوری میخوای بیای
با عصبانیت به لباسی که تنم بود اشاره کرد به لباس نگاه کردم لباس کوک بود اونقدراهم بلند نبود و خوب مطمئنا من اینجوری نمیرم بیرون ولی نمیدونم چرا یچیز دیگه گفتم
+خوب مشکلش چیه؟
اخمش غلیظتر شد که منو ترسوند
_پس انقدر کبودشون میکنم که از نشون دادنشون خجالت بکشی
با ترس لب زدم
+چ...چیو؟
از چشماش اتیش میبارید
_پاهاتو
با ترس لباسارو ازش گرفتم
+باشه باشه میپوشم...
خماری😜💖
۷۴.۳k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.