🍷پارت118🍷
🍷پارت118🍷
"میسو"
+باشه باشه میپوشم
یهو اون همه عصبانیت رفت و یه نیشخند زد
_خوبه
واقعا که دیوونست از اتاق رفتم بیرون قلبم تند تند میزد
وارد همون اتاق خودم شدم لباسارو که میپوشیدم خودمو تصور کردم با پاهای کبود شده
خیلی وحشتناکه
اگه کوک اینو گفته پس حتما عملی میکنه برگشتمو به در نگاه کردم
حسود
.......
نه تند رانندگی میکرد نه اروم
به شلوار تو پام نگاه کردم
انقدر بلند بود که تاش زده بودم، به نیمرخش زل زدم
+کجا میریم حالا؟
_نترس جای بدی نمیبرمت
+اسن حرفت بیشتر منو ترسوند
برگشت طرفمو یه لبخند کوچیک زد اما سریع برگشت و نزاشت بیشتر از اون منظره قشنگ لذت ببرم
ته قلبم لرزید یه چیزی گفت که نفهمیدم چی بود
چون هنوز محو اون لبخندش بودم
اروم لب زدم
+چ...چی؟
همونطور که نگاهش به جاده بود سرشو خم کرد
_ترسو
با چشمای گرد به صورتش زل زدم
سریع برگشتم سمت شیشه
+واو عجب هواییه
چشمامو از حرص بستم و لبامو بهم فشار دادم
گندش بزنن
ماشین که از حرکت ایستاد به خودم اومدم و به دورو بر نگاه کردم یه پارک پر از نیمکت بود
چرا تاحالا اینجارو ندیدم
_پیاده شو
برگشتم سمتش که درو باز کرد و رفت پايين منم درو باز کردم و پیاده شدم هوا خنک بود
دنبال کوک ره افتادم کمی جلوتر روی یه نیمکت نشست پاشو رو پاش انداخت و دست به سینه موند
رفتم و کنارش نشستم
ادمای زیادی رفت و امد نمیکردن هوا هم کم کم داشت تاریک میشد
به کوک نگاه کردم
+الان حس خوبی داری؟
نگاهش به پایین بود و اروم سرشو تکون داد
+خوب میشنوم
_چی دوست داری بگم؟
+اوممم مثلا چیزی که باعث اذیت شدنت میشه
میخوام ببینم چیزی راجب شارلوت و بچه هاش میدونه یا نه
یه پوزخند زد
_چیزی که اذیتم میکرد و نابود کردم
قلبم درد گرفت ، کوک اگه بفهمی چیکار میکنی؟
+پس بزار سوالامو بپرسم
سکوتشو که دیدم شروع کردم
+کارت چیه؟
برگشت طرفم
_خودم یا شخصیتام
+شخصیتاتو که میدونم هم جان هم جون کوک
لبخند کج زد
_غیر از بیونگ هو
یادم اومد که اصلا راجبش حرف نزدیم
+خوب راجبش بخم بگو تاحالا ندیدمش
_بهتر که ندیدی
+چرا؟
خم شد و ارنجشو گذاشت رو زانوش
_ادمی نیست که کسی بخواد ببینتش زندگی خیلی داغون تری از جان داره
+کارش چیه حالا؟
_کارای پاره وقت
+خوب حالا من با شخصیتای ذهنیت کاری ندارم
مثل خودش خم شدم
+شغل خودت چیه؟
_مطمئن نیستم اسم خاصی داشته باشه
+چطور؟
_من پول میگیرم در ازاش خواسته طرفو انجام میدم
بدنم لرزید
+برای چجور ادمایی؟
انگشتاشو تو هم گره زد
_خلافکارا
سوالی که داشت منو دیوونه میکرد و پرسیدم
+تا...حالا...ک...کسی هم کشتی؟
مکث کرد و بعد چند لحظه جواب داد
_اره...
بل بل بازم خماری(راستش خودم یهجورایی از کلمه خماری بدم اومد ولی چیزی ندارم بگم جرر) 😜😂💜💖💖💖💖
"میسو"
+باشه باشه میپوشم
یهو اون همه عصبانیت رفت و یه نیشخند زد
_خوبه
واقعا که دیوونست از اتاق رفتم بیرون قلبم تند تند میزد
وارد همون اتاق خودم شدم لباسارو که میپوشیدم خودمو تصور کردم با پاهای کبود شده
خیلی وحشتناکه
اگه کوک اینو گفته پس حتما عملی میکنه برگشتمو به در نگاه کردم
حسود
.......
نه تند رانندگی میکرد نه اروم
به شلوار تو پام نگاه کردم
انقدر بلند بود که تاش زده بودم، به نیمرخش زل زدم
+کجا میریم حالا؟
_نترس جای بدی نمیبرمت
+اسن حرفت بیشتر منو ترسوند
برگشت طرفمو یه لبخند کوچیک زد اما سریع برگشت و نزاشت بیشتر از اون منظره قشنگ لذت ببرم
ته قلبم لرزید یه چیزی گفت که نفهمیدم چی بود
چون هنوز محو اون لبخندش بودم
اروم لب زدم
+چ...چی؟
همونطور که نگاهش به جاده بود سرشو خم کرد
_ترسو
با چشمای گرد به صورتش زل زدم
سریع برگشتم سمت شیشه
+واو عجب هواییه
چشمامو از حرص بستم و لبامو بهم فشار دادم
گندش بزنن
ماشین که از حرکت ایستاد به خودم اومدم و به دورو بر نگاه کردم یه پارک پر از نیمکت بود
چرا تاحالا اینجارو ندیدم
_پیاده شو
برگشتم سمتش که درو باز کرد و رفت پايين منم درو باز کردم و پیاده شدم هوا خنک بود
دنبال کوک ره افتادم کمی جلوتر روی یه نیمکت نشست پاشو رو پاش انداخت و دست به سینه موند
رفتم و کنارش نشستم
ادمای زیادی رفت و امد نمیکردن هوا هم کم کم داشت تاریک میشد
به کوک نگاه کردم
+الان حس خوبی داری؟
نگاهش به پایین بود و اروم سرشو تکون داد
+خوب میشنوم
_چی دوست داری بگم؟
+اوممم مثلا چیزی که باعث اذیت شدنت میشه
میخوام ببینم چیزی راجب شارلوت و بچه هاش میدونه یا نه
یه پوزخند زد
_چیزی که اذیتم میکرد و نابود کردم
قلبم درد گرفت ، کوک اگه بفهمی چیکار میکنی؟
+پس بزار سوالامو بپرسم
سکوتشو که دیدم شروع کردم
+کارت چیه؟
برگشت طرفم
_خودم یا شخصیتام
+شخصیتاتو که میدونم هم جان هم جون کوک
لبخند کج زد
_غیر از بیونگ هو
یادم اومد که اصلا راجبش حرف نزدیم
+خوب راجبش بخم بگو تاحالا ندیدمش
_بهتر که ندیدی
+چرا؟
خم شد و ارنجشو گذاشت رو زانوش
_ادمی نیست که کسی بخواد ببینتش زندگی خیلی داغون تری از جان داره
+کارش چیه حالا؟
_کارای پاره وقت
+خوب حالا من با شخصیتای ذهنیت کاری ندارم
مثل خودش خم شدم
+شغل خودت چیه؟
_مطمئن نیستم اسم خاصی داشته باشه
+چطور؟
_من پول میگیرم در ازاش خواسته طرفو انجام میدم
بدنم لرزید
+برای چجور ادمایی؟
انگشتاشو تو هم گره زد
_خلافکارا
سوالی که داشت منو دیوونه میکرد و پرسیدم
+تا...حالا...ک...کسی هم کشتی؟
مکث کرد و بعد چند لحظه جواب داد
_اره...
بل بل بازم خماری(راستش خودم یهجورایی از کلمه خماری بدم اومد ولی چیزی ندارم بگم جرر) 😜😂💜💖💖💖💖
۸۰.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.