پیشی مافیا پارت ۶
( روز بعد)
لیسا: نه..نه..ولم کنین..کمک..
از زبان راوی:
ناگهان اتریسا از خواب بلند شد . چشمام پر از اشک بود و ترسیده به نظر میومد.
از زبان لیسا:
یک کابوس وحشتناک داشتم میدیدم که سریع از خواب بلند شدم.
لیسا: اوه خدای من..بخاطر اتفاق دیشب کابوس دیدم.
از تخت خواب بلند شدم و رفتم اشپزخونه تا صبحانه بخورم.
روی در یخچال یک یادداشت بود.
لیسا: این دیگه چیه؟
کاغذ رو کندم و خوندم.
( یادداشت: دخترم ما تا ۱ ماه نیستیم . ما میریم بوسان پیش مادر بزرگت. مراقب خودت باش)
لیسا: چی!؟ وای...یعنی قراره ۱ ماه توی خونه تنها باشم؟؟
کاغذ رو کنار گذاشتم و صبحانه ام را خوردم.
بخاطر اتفاق دیشب واقعا میترسیدم برم بیرون ممکن بود من رو پیدا کنه..من حتی نمیدونم اون کی هست.
از زبان راوی:
لیسا کلافه موهاش رو به هم ریخت و حاضر شد تا بره سرکار.
سوار تاکسی شد و بعد از چند دقیقه رسید.
لیسا: اوه سلام لیا
همدیگرو بغل کردن
لیا: سلام دختره ی خنگول.
لیا: راستی دوباره اون پسره که اسمش شوگا بود دوباره اومده
لیسا: دوباره؟
لیا: اره حتی سراغ تورو گرفت
لیسا: نگفت باهام چیکار داره؟
لیا: نه خودت برو پیشش
لیسا: باشه
از زبان لیسا:
وقتی دیدمش واقعا شوکه شدم.
این...این...چه قدر شبیه اون فرد دیشبی هست!!
احتمال زیاد دادم که همون باشه!
لیسا: نه..نه..ولم کنین..کمک..
از زبان راوی:
ناگهان اتریسا از خواب بلند شد . چشمام پر از اشک بود و ترسیده به نظر میومد.
از زبان لیسا:
یک کابوس وحشتناک داشتم میدیدم که سریع از خواب بلند شدم.
لیسا: اوه خدای من..بخاطر اتفاق دیشب کابوس دیدم.
از تخت خواب بلند شدم و رفتم اشپزخونه تا صبحانه بخورم.
روی در یخچال یک یادداشت بود.
لیسا: این دیگه چیه؟
کاغذ رو کندم و خوندم.
( یادداشت: دخترم ما تا ۱ ماه نیستیم . ما میریم بوسان پیش مادر بزرگت. مراقب خودت باش)
لیسا: چی!؟ وای...یعنی قراره ۱ ماه توی خونه تنها باشم؟؟
کاغذ رو کنار گذاشتم و صبحانه ام را خوردم.
بخاطر اتفاق دیشب واقعا میترسیدم برم بیرون ممکن بود من رو پیدا کنه..من حتی نمیدونم اون کی هست.
از زبان راوی:
لیسا کلافه موهاش رو به هم ریخت و حاضر شد تا بره سرکار.
سوار تاکسی شد و بعد از چند دقیقه رسید.
لیسا: اوه سلام لیا
همدیگرو بغل کردن
لیا: سلام دختره ی خنگول.
لیا: راستی دوباره اون پسره که اسمش شوگا بود دوباره اومده
لیسا: دوباره؟
لیا: اره حتی سراغ تورو گرفت
لیسا: نگفت باهام چیکار داره؟
لیا: نه خودت برو پیشش
لیسا: باشه
از زبان لیسا:
وقتی دیدمش واقعا شوکه شدم.
این...این...چه قدر شبیه اون فرد دیشبی هست!!
احتمال زیاد دادم که همون باشه!
- ۶.۰k
- ۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط