مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁸⁸
+(خنده) خبببب عمو معرفی میکنم همسرم کوک
£ به به مرد جوان بسیار از دیدنتون خوشبختم... اگه اشتباه نکنم اخرین بار شما رو توی عروسی دیدم درسته؟
_ منم از دیدنتون خوشحالم عمو... بخاطر فوت پدرتون بهتون تسلیت میگم
بله اخرین بار همو تو عروسی ملاقات کردیم
£ خیلی ممنونم ایشالا خوشبخت بشین
خب بریم سوار ماشین بشیم
_+ بریم
فلش بک تو ماشین *
ویو لانا
من و کوک پشت ماشین نشسته بودیم و عمو و راننده اش جلو
داشتیم با کوک خیابون پاریس و نگاه میکردیم که با صدای عموم هردومون از نگاه کردن به خیابون ها دست کشیدیم
£ پدربزرگ خیلی دوست داشت شمارو ببینه
_ خدا رحمتشون کنه
£ همونطور که میدونید همه مال و اموال به لانا میرسه و شما نمیتونید اموال و از فرانسه خارج کنید مگراینکه بفروشید...
+ فکر اینجاش و کردم همه اموال به من نمیرسه.. نصفشون مال شماست نصف دیگه اش مال پدرمه و نصف دیگه اشم به من میرسه
در واقعه یک سوم (۱/۳)
من عمارت پدربزرگ و، ور میدارم با وسایل داخلش.... یعنی ماشین و وسایل توی خونه... پدرمم شرکت و ورمیداره و شماهم اون یکی عمارت پدربزرگ و وسایل داخلش و
£ دخترم من راجب ارث و... اینا صحبت نکردم من دارم راجب خارج کردنشون حرف میزنم... شما یا باید توی فرانسه زندگی کنید یا باید بفروشید برید فرانسه
+ فکر نکنم کوک بتونه کره رو ول کنه
پس میفروشیم
£ اگه میخواید بفروشید لانا من خریدارم
نمیخوام عمارت پدرم دست غریبه بیوفته
+ من باید با کوک مشورت کنم فردا بهتون خبر میدم
£ پس خوب فکر کنید
ویو کوک
بعد از صحبت ارث و میراث بعد چند دقیقه ماشین ایستاد و عموی لانا از ماشین خارج شد
_ ببینم لانا اگه میخوای بخاطر من از عمارت پدربزرگت بگذری بدون کارت خیلی اشتباهه و من راضی نیستم
+ کوک من نمیخوام از دستت بدم میفهمی؟
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁸⁸
+(خنده) خبببب عمو معرفی میکنم همسرم کوک
£ به به مرد جوان بسیار از دیدنتون خوشبختم... اگه اشتباه نکنم اخرین بار شما رو توی عروسی دیدم درسته؟
_ منم از دیدنتون خوشحالم عمو... بخاطر فوت پدرتون بهتون تسلیت میگم
بله اخرین بار همو تو عروسی ملاقات کردیم
£ خیلی ممنونم ایشالا خوشبخت بشین
خب بریم سوار ماشین بشیم
_+ بریم
فلش بک تو ماشین *
ویو لانا
من و کوک پشت ماشین نشسته بودیم و عمو و راننده اش جلو
داشتیم با کوک خیابون پاریس و نگاه میکردیم که با صدای عموم هردومون از نگاه کردن به خیابون ها دست کشیدیم
£ پدربزرگ خیلی دوست داشت شمارو ببینه
_ خدا رحمتشون کنه
£ همونطور که میدونید همه مال و اموال به لانا میرسه و شما نمیتونید اموال و از فرانسه خارج کنید مگراینکه بفروشید...
+ فکر اینجاش و کردم همه اموال به من نمیرسه.. نصفشون مال شماست نصف دیگه اش مال پدرمه و نصف دیگه اشم به من میرسه
در واقعه یک سوم (۱/۳)
من عمارت پدربزرگ و، ور میدارم با وسایل داخلش.... یعنی ماشین و وسایل توی خونه... پدرمم شرکت و ورمیداره و شماهم اون یکی عمارت پدربزرگ و وسایل داخلش و
£ دخترم من راجب ارث و... اینا صحبت نکردم من دارم راجب خارج کردنشون حرف میزنم... شما یا باید توی فرانسه زندگی کنید یا باید بفروشید برید فرانسه
+ فکر نکنم کوک بتونه کره رو ول کنه
پس میفروشیم
£ اگه میخواید بفروشید لانا من خریدارم
نمیخوام عمارت پدرم دست غریبه بیوفته
+ من باید با کوک مشورت کنم فردا بهتون خبر میدم
£ پس خوب فکر کنید
ویو کوک
بعد از صحبت ارث و میراث بعد چند دقیقه ماشین ایستاد و عموی لانا از ماشین خارج شد
_ ببینم لانا اگه میخوای بخاطر من از عمارت پدربزرگت بگذری بدون کارت خیلی اشتباهه و من راضی نیستم
+ کوک من نمیخوام از دستت بدم میفهمی؟
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۷k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط