زندگینامهشهدا

#زندگی_نامه_شهدا
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
#شهید_محمد_اسدی
همان لحظه تماس ها برای اطلاع از صحت خبر شروع شد. خانواده شهید مصطفی عارفی (که ایشان هم از مدافعان حرم اهل مشهد بودند) با منزل پدرم تماس گرفته بودند تا بازگشت پیکر محمد را به خانواده تبریک بگویند و پدر و مادر هم از ورود پیکر  محمد به مشهد خبردار شدند. به سرعت خودم را به خانه پدری مان رساندم، وقتی وارد شدم دیدم پدر و مادرم از ورود پیکر برادرم  بعد از یک سال و چند ماه اشک شوق می ریزند... 😭😭😭.

و اینگونه شد که حضرت زینب خستگی زیاد را در چهره غلام عباس دید و او را برای همیشه به مرخصی نزد خودشان(اهل بیت (ع) ) فرا خواند
یکی از وصیتهای برادرم از زبان همرزمش این بوده که دوست دارم من هم مثل مادرم فاطمه الزهرا پیکرم مجهول المکان بماند و پیکرم در اینجا نزد بی بی جان عمه جانم زینب بماند
و با اقتدا به اربابش بی کفن  و دور از وطن به شهادت رسید😭😭😭💐

«در خانواده‌ ما اولین نفری که به میدان جهاد رفت، محمد بود. برای سوریه پیگیری کرد اما نشد، برای همین وقتی شرایط فراهم شد به عراق رفت. البته سری اول، حرفی به ما نزد. خصوصیت اخلاقی‌اش این بود که وقتی می‌خواست کاری را انجام دهد تا کار انجام نمی‌شد، به کسی چیزی نمی‌گفت، مگر اینکه لازم بود مطرح کند. برای اعزام به سوریه خیلی پیگیری می‌کرد اما به نتیجه نمی‌رسید.😔

در مسابقات محلی جام شهرآرا، فوتبال بازی می‌کرد. دوستانش نقل می‌کنند که محمد همیشه با وضو وارد زمین فوتبال می‌شد. حتی گل محمد باعث شد که ما به فینال راه پیدا کنیم. در دانشگاه دبیر انجمن‌های علمی بود. بخش پهباد را فعال کرد. وقتی بودجه شرکت دانشجویان در مسابقات تهران، فراهم نشد، محمدآقا با هزینه‌ شخصی خودش، دانشجویان را برای مسابقات فرستاد. وقتی مقام نیاوردند، به آنها امیدواری داد که اشکالی ندارد. سال بعد مقام بیاورید. سال بعد دانشجویان حایز رتبه دوم شدند. البته هیچ‌کدام از این‌ها را در خانه عنوان نمی‌کرد. بعد از شهادتش، مسئولین دانشگاه پیام نور برایمان گفتند.😭💐💐💐

دوستش تعریف می‌کرد که فرم اعزامش را با خطی مانند یک فرد کلاس اولی پر کرده بود. وقتی من و برادرم رسیدیم، محمد آقا رفته بود. به گفته‌ همرزمانش در سوریه هم ۸۰ روز به شکرانه‌ اینکه به او اذن دفاع داده‌اند، روزه گرفته بود و گفته بود دلم برای خانواده‌ام تنگ شده اما از حضرت علی (ع) شرم می‌کنم که ناموس شیعه در خطر باشد و من عزم دیدار خانواده‌ام را کنم.»😭😭💐💐💐
دیدگاه ها (۱)

#زندگی_نامه_شهدا#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ#شهید_محمد_اسدیرهبر ...

#سیری_در_نهج_البلاغه#حکمت_صد_سوم🌴کتاب: نهج البلاغه 🌴️ حکمت: ...

#زندگی_نامه_شهدا#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخقبل از مراسم سالگرد ...

#زندگی_نامه_شهدا#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخبه روایت از خواهربزر...

درخواستی

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط