چند پارتی
چند پارتی
((پارت هشتم))
ویو چهار سال بعد
ات :ای بابا نیها (با صدایه بلند)
نهیا : مامانی من نمیخورمممممممم(با صدایه بلند)
ات : نیها عصبانیم نکن
نیها : مامانی خوب دوست ندارم صبحونه بخورم
مینهو : مامانی باید نیها رو نتبیح کنی
ات : مینهو تو یکی ساکت
مینهو: مامانی ببین من صبحونه میخورم
نیها : مینهو به تو ربطی نداره
مینهو : مامانی ببین چی میگه
ات : نیها با داداشت درست حرف بزن و بیا صبحونه تو بخور مگرنه از شهربازی خبری نیست
نهیا: باشه
نهیا رفت و کناره مینهو سره میزنشست
مینهو : مامانی
ات : باز چیه
مینهو : بابای چرا تا این وقت خوابه
ات : دیشب دیر اومد از سره کار (در حاله خوردن صبحونه)
مینهو از بشقابه نهیا یه تیکه پنیر برداشت و خورد
نهیا : مامانییییییییییی(با صدایه بلند)
ات : باز چیشده
نیها : ببین پنیرمو خورد(بغض)
جیمین : کس پرنسسمون ناراحت کرده.
مینهو زود بلند شد و رفت سمته جیمین و پاهاشو بغل کرد و گفت
مینهو: بابای مامانی پنیره نیها رو خورد
ات: مینهو چند بار بگم دروغ نگو کاره زشتیه
نهیا : بابای دروغ میگه اون پنیرمو خورد
جیمین : مینهو مگه نگفتم دروغ نگو(عصبانی)
مینهو:باشه
رفت و رویه صندلی نشست
جیمین هم رفت پشته ات وایستاد و گردنشو بوسید
ات : وای زشته جلویه بچه ها (قرمز شدن لپایه ات)
جیمین : نه دیگه بچه هامون بزرگ شدن
نیها : دلسته (یعنی درسته )
ات: نیها تو که نمیتونی درست حرف بزنی بجایه درسته میگی دلسته پس ساکت شو
مینهو خندیی بلندی کرد
نهیا: تو هیچی نگو
جیمین : نیها مینهو بسه کل کل نکنید
نهیا و مینهو : بله حتمآ
جیمین : عشقم امشب یکی از دوستام میان خونه ما با دوست دخترش میاد
ات: باشه پس مهمون داریم
نیها : وای پس کی لباسمو بپوشم (خنده)
جیمین : خدا یا خنده شو(در حاله خنده حرفاش میگفت)
ادامه دارد..
((پارت هشتم))
ویو چهار سال بعد
ات :ای بابا نیها (با صدایه بلند)
نهیا : مامانی من نمیخورمممممممم(با صدایه بلند)
ات : نیها عصبانیم نکن
نیها : مامانی خوب دوست ندارم صبحونه بخورم
مینهو : مامانی باید نیها رو نتبیح کنی
ات : مینهو تو یکی ساکت
مینهو: مامانی ببین من صبحونه میخورم
نیها : مینهو به تو ربطی نداره
مینهو : مامانی ببین چی میگه
ات : نیها با داداشت درست حرف بزن و بیا صبحونه تو بخور مگرنه از شهربازی خبری نیست
نهیا: باشه
نهیا رفت و کناره مینهو سره میزنشست
مینهو : مامانی
ات : باز چیه
مینهو : بابای چرا تا این وقت خوابه
ات : دیشب دیر اومد از سره کار (در حاله خوردن صبحونه)
مینهو از بشقابه نهیا یه تیکه پنیر برداشت و خورد
نهیا : مامانییییییییییی(با صدایه بلند)
ات : باز چیشده
نیها : ببین پنیرمو خورد(بغض)
جیمین : کس پرنسسمون ناراحت کرده.
مینهو زود بلند شد و رفت سمته جیمین و پاهاشو بغل کرد و گفت
مینهو: بابای مامانی پنیره نیها رو خورد
ات: مینهو چند بار بگم دروغ نگو کاره زشتیه
نهیا : بابای دروغ میگه اون پنیرمو خورد
جیمین : مینهو مگه نگفتم دروغ نگو(عصبانی)
مینهو:باشه
رفت و رویه صندلی نشست
جیمین هم رفت پشته ات وایستاد و گردنشو بوسید
ات : وای زشته جلویه بچه ها (قرمز شدن لپایه ات)
جیمین : نه دیگه بچه هامون بزرگ شدن
نیها : دلسته (یعنی درسته )
ات: نیها تو که نمیتونی درست حرف بزنی بجایه درسته میگی دلسته پس ساکت شو
مینهو خندیی بلندی کرد
نهیا: تو هیچی نگو
جیمین : نیها مینهو بسه کل کل نکنید
نهیا و مینهو : بله حتمآ
جیمین : عشقم امشب یکی از دوستام میان خونه ما با دوست دخترش میاد
ات: باشه پس مهمون داریم
نیها : وای پس کی لباسمو بپوشم (خنده)
جیمین : خدا یا خنده شو(در حاله خنده حرفاش میگفت)
ادامه دارد..
۵.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.