𝓟𝓪𝓻𝓽 29 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 29 🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
باغبون : سعیمونو میکنیم
من برای این باغچه خیلی زحمت کشیدم دیدن اینکه یه نفر با تنها دوییدن رو اونا کلشو خراب کنه خیلی درد ناک
پلین : چیشد اعصبانی شدی ؟
اومده بود جلوم وایساده بود بهش نگاه کردم
ا/ت : نه
پلین : ببین تو خیلی پرو شدی
باغبون : خانم لطفا
ا/ت : من پرو شدم؟
خیلی اعصابم خورد شده بود میخواستم بگیرم خفش کنم
پلین : ببین منو دختره ی هرزه
ا/ت : حرف دهنتو بفهم
باغبون منو کشید عقب و خودش جلوش وایساد از اعصبانیت داشتم میلرزیدم
باغبون : لطفا زیاده روی نکنید اگرنه مجبور میشم به آقا اطلاع بدم
اینو که گفت هول شد بهش پوزخند زدم
پلین : نه لازم نیست بهش بگید
رو به من گفت
پلین : میبینمت
لعنت بهش این از کجا پیداش شد
باغبون : آروم باش دخترم
ا/ت : چجوری آروم باشم
باغبون : حق داری میدونم بیا بشین
نشستم رو سَکو پاهامو تند تند به زمین میکوبیدم
باغبون : دخترم باید آروم باشی خب باهم درستشون میکنیم
ا/ت : ممنونم یکم از شیلنگ آب خوردم از داخل کلبه به ساعت نگاه کردم 7:00 بود شروع کردم به کندن اون گلا و کاشتن یکی جدیدش
جانگکوک ویو
وقتی صحبتم با آجوما تموم شد نگاه کردم نبودش فرار کرده بلاخره که گیرت میارم رفتم تو سالن پشت میز صبحونه نشستم داشتم صبحونه میخوردم که صداشو از پشت سرم شنیدم
پلین : صبح بخیر
جانگکوک : تو نمیخوای دست از سر من برداری؟
پلین : نه میدونم که بعدا پشیمون میشی و نمیخوام پشیمونیتو ببینم
جانگکوک : چرا انقدر مطمعنی که پشیمون میشم ؟
پلین : خواهی دید
نشست رو صندلی کنارم و اونم شروع کرد به خوردن
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
تا شب داشتم مار میکردم باغبونم خسته شده بود بهش گفتم برع استراحت کنه به ساعته توی کلبه نگاه کردم 1 شب بود
خیلی گذشته بود آخرین گل رو هم کاشتم تموم شد
جانگکوک ویو
خیلی وقت بود نبودش از وقتی ل اومدم یعنی از ساعت 10 شب منتظرم تا بیاد آشپزخونه ولی اصلا نیومده رفتم تو حیاط داشت گل میکاشت آخه ساعت 1 نصف شب چرا داره هنوز گل میکاره رفتم سمتش
جانگکوک : ا/ت
ا/ت : .....
نفهمید
جانگکوک : ا/ت
بازم نفهمید دستمو گزاشتم رو شونش که لرزید با چشمای ترسیده بهم نگاه کرد تا منو دید پاشد وایساد
ا/ت : آقا شمایید ببخشید حواسم نبود
جانگکوک : ا/ت آقا چیه تو چرا هنوز اینجایی
ا/ت : م من فقط خواستم گل جدید بکارم
جانگکوک : تا ساعت 1 شب؟
ا/ت : آره
اینو که گفت یهو سرش گیج رفت گرفتمش
جانگکوک : ا/ت چی شده؟
ا/ت : چیزیم نیست خوبم فقط سرم گیج رفت مهم نیست
جانگکوک : بیا بشین
نشست منم کنارش نشستم
جانگکوک : ا/ت بهم دروغ نگو چرا تا این وقت شب هنوز داشتی گل می کاشتی؟
ا/ت : فقط دلم خواست همین باور کن
یهو صدای باغبون اومد بهش نگاه کردم
باغبون : چرا دروغ میگی ا/ت چرا حقیقتو نمیگی
ا/ت : نه حقیقت همینه
جانگکوک : چه حقیقتی؟
باغبون برگشت رو به من
باغبون : آقا امروز پلین خانم اومدن رو کل باغچه دوییدن و باعث شدن همه ی گلا از بین برن برای همین ا/ت کل باغچه رو مجبور شد درست کنه منم کمکش کردم ولی خیلی کم خودش همه ی این کارو کرد
جانگکوک : ا/ت این درسته؟
ا/ت : آ آره
جانگکوک : من به حساب اون میرسم
پاشدم که برم ولی دستمو گرفت
ا/ت ویو
باغبون : سعیمونو میکنیم
من برای این باغچه خیلی زحمت کشیدم دیدن اینکه یه نفر با تنها دوییدن رو اونا کلشو خراب کنه خیلی درد ناک
پلین : چیشد اعصبانی شدی ؟
اومده بود جلوم وایساده بود بهش نگاه کردم
ا/ت : نه
پلین : ببین تو خیلی پرو شدی
باغبون : خانم لطفا
ا/ت : من پرو شدم؟
خیلی اعصابم خورد شده بود میخواستم بگیرم خفش کنم
پلین : ببین منو دختره ی هرزه
ا/ت : حرف دهنتو بفهم
باغبون منو کشید عقب و خودش جلوش وایساد از اعصبانیت داشتم میلرزیدم
باغبون : لطفا زیاده روی نکنید اگرنه مجبور میشم به آقا اطلاع بدم
اینو که گفت هول شد بهش پوزخند زدم
پلین : نه لازم نیست بهش بگید
رو به من گفت
پلین : میبینمت
لعنت بهش این از کجا پیداش شد
باغبون : آروم باش دخترم
ا/ت : چجوری آروم باشم
باغبون : حق داری میدونم بیا بشین
نشستم رو سَکو پاهامو تند تند به زمین میکوبیدم
باغبون : دخترم باید آروم باشی خب باهم درستشون میکنیم
ا/ت : ممنونم یکم از شیلنگ آب خوردم از داخل کلبه به ساعت نگاه کردم 7:00 بود شروع کردم به کندن اون گلا و کاشتن یکی جدیدش
جانگکوک ویو
وقتی صحبتم با آجوما تموم شد نگاه کردم نبودش فرار کرده بلاخره که گیرت میارم رفتم تو سالن پشت میز صبحونه نشستم داشتم صبحونه میخوردم که صداشو از پشت سرم شنیدم
پلین : صبح بخیر
جانگکوک : تو نمیخوای دست از سر من برداری؟
پلین : نه میدونم که بعدا پشیمون میشی و نمیخوام پشیمونیتو ببینم
جانگکوک : چرا انقدر مطمعنی که پشیمون میشم ؟
پلین : خواهی دید
نشست رو صندلی کنارم و اونم شروع کرد به خوردن
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
تا شب داشتم مار میکردم باغبونم خسته شده بود بهش گفتم برع استراحت کنه به ساعته توی کلبه نگاه کردم 1 شب بود
خیلی گذشته بود آخرین گل رو هم کاشتم تموم شد
جانگکوک ویو
خیلی وقت بود نبودش از وقتی ل اومدم یعنی از ساعت 10 شب منتظرم تا بیاد آشپزخونه ولی اصلا نیومده رفتم تو حیاط داشت گل میکاشت آخه ساعت 1 نصف شب چرا داره هنوز گل میکاره رفتم سمتش
جانگکوک : ا/ت
ا/ت : .....
نفهمید
جانگکوک : ا/ت
بازم نفهمید دستمو گزاشتم رو شونش که لرزید با چشمای ترسیده بهم نگاه کرد تا منو دید پاشد وایساد
ا/ت : آقا شمایید ببخشید حواسم نبود
جانگکوک : ا/ت آقا چیه تو چرا هنوز اینجایی
ا/ت : م من فقط خواستم گل جدید بکارم
جانگکوک : تا ساعت 1 شب؟
ا/ت : آره
اینو که گفت یهو سرش گیج رفت گرفتمش
جانگکوک : ا/ت چی شده؟
ا/ت : چیزیم نیست خوبم فقط سرم گیج رفت مهم نیست
جانگکوک : بیا بشین
نشست منم کنارش نشستم
جانگکوک : ا/ت بهم دروغ نگو چرا تا این وقت شب هنوز داشتی گل می کاشتی؟
ا/ت : فقط دلم خواست همین باور کن
یهو صدای باغبون اومد بهش نگاه کردم
باغبون : چرا دروغ میگی ا/ت چرا حقیقتو نمیگی
ا/ت : نه حقیقت همینه
جانگکوک : چه حقیقتی؟
باغبون برگشت رو به من
باغبون : آقا امروز پلین خانم اومدن رو کل باغچه دوییدن و باعث شدن همه ی گلا از بین برن برای همین ا/ت کل باغچه رو مجبور شد درست کنه منم کمکش کردم ولی خیلی کم خودش همه ی این کارو کرد
جانگکوک : ا/ت این درسته؟
ا/ت : آ آره
جانگکوک : من به حساب اون میرسم
پاشدم که برم ولی دستمو گرفت
۱۲۱.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.