𝓟𝓪𝓻𝓽 28 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 28 🥺🤍🖇️
ساشا : میخواستم پول دربیارم و دیگه از تو پول نخوام
جانگکوک : خیلی مسخرس با قمار؟ تویی که میدونی میبازی چرا همش بازی کردی چرا انقدر بازی کردی که بشه 23 میلیون دلار؟
ساشا : ببخشید جانگکوک معذرت میخوام
پاشدم خواستم برم که دستمو گرفت
ساشا : پسرم تنهام نزار لطفا
دستمو کشیدم
جانگکوک : به من دست نزن من دیگه پسر تو نیستم
رفتم بیرون که بورام جلومو گرفت
بورام : میدونم نباید اینو بگم ولی فردا میان و خونه رو تخلیه میکنن جایی برای موندن نداریم و جز توهم کسی رو نداریم
بهش نگاه کردم از شَرم به زمین خیره شده بود
راهمو کشیدم و رفتم صداش اومد
بورام : خواهش میکنم ازت
اما من حتی برنگشتم بهش نگاه کنم رفتم پایین سوار ماشین شدمو راه افتادم سرم خیلی درد میکرد
.................
وقتی رسیدم جلوی عمارت پارک کردم و پیاده شدم رفتم تو خونه فقط برق آشپزخونه روشن بود بدون اینکه نگاه کنم کی تو آشپزخونس گفتم :
جانگکوک : آجوما برام یه فنجون چای بیار
رفتم بالا تو اتاق کارم پشت میز رو صندلی نشستم تا 10 شمردم تا آروم شم
در باز شد نگاه کردم ا/ت بود مگه اونجا آجوما نبود
جانگکوک : ا/ت
ا/ت : آجوما خواب بود من تو آشپزخونه بودم
فنجونو گزاشت رو میز
جانگکوک : ممنونم
ا/ت : اتفاقی افتاده؟
جانگکوک : نه چیزی نشده
ا/ت : .......
بهش نگاه کردم زل زده بود بهم
جانگکوک : باور کن چیزی نیست
ا/ت : چشمات اینو نمیگه
یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم اومد کنارم وایساد حسش کردم
ا/ت : داری بهم دروغ میگی بعد به من میگی دروغ گو
خندیدم حتی تو این وضعیتم باعث میشه بخندم
ا/ت : چیشده جانگکوک
جانگکوک : بابام
ا/ت : خب
جانگکوک : بابام قمار کرده بِدهی بالا اورده
ا/ت : چ چقدر؟
جانگکوک : 23 میلیون دلار
ا/ت : چی
جانگکوک : خیلی زیاده نمیفهمم چرا اینکارارو میکنه
ا/ت : شاید مجبورش کردن
جانگکوک : الان پیشش بودم گفت میخواستم پول در بیارم
ا/ت : یعنی برای پول دراوردن؟
جانگکوک : آره
دستمو گرفت و بلندم کرد با بهت بهش نگاه کردم بغلم کرد
ا/ت : اونم میخواسته رو پای خودش وایسه
منم متقابلا بغلش کردم
جانگکوک : با قمار کردن ؟
ا/ت : اینجوری فکر کرده که همه چی درست میشه
جانگکوک : 2 روز دیگه خونشونو تخلیه میکنن مجبورم بیارمشون اینجا ممکنه پلین خیلی بهت گیر بده
ا/ت : پلین؟
جانگکوک : خواهر ناتنیمه
ا/ت : اشکال نداره هیچ کاری نشد نداره
بهش خندیدم و از جدا شدم بهش نگاه کردم
جانگکوک : ا/ت خوشحالم که هستی
ا/ت : عااا منم همینطور
شاید الان وقتشه که بهش بگم
جانگکوک : ا/ت باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : البته چی؟
جانگکوک : ا/ت من...
ا/ت : خب
جانگکوک : ا/ت من دوست دارم
ا/ت : ......
بهم نگاه میکرد
جانگکوک : میدونم یهویی شد میدونم قبول نمیکنی ولی بهش فکر
نزاشت حرفم تموم بشه و فاصله بینمونو کم کرد و لباشو گزاشت رو لبام
تعجب کرده بودم توقع نداشتم قبول کنه پس اون آدم من بودم کسی که مرت میخواد بکشتش منم الان نمیخوام به مرت فکر کنم فقط میخوام لذت ببرم پس دستامو دور کمرش حلقه کردم و منم همراهیش کردم
ساشا : میخواستم پول دربیارم و دیگه از تو پول نخوام
جانگکوک : خیلی مسخرس با قمار؟ تویی که میدونی میبازی چرا همش بازی کردی چرا انقدر بازی کردی که بشه 23 میلیون دلار؟
ساشا : ببخشید جانگکوک معذرت میخوام
پاشدم خواستم برم که دستمو گرفت
ساشا : پسرم تنهام نزار لطفا
دستمو کشیدم
جانگکوک : به من دست نزن من دیگه پسر تو نیستم
رفتم بیرون که بورام جلومو گرفت
بورام : میدونم نباید اینو بگم ولی فردا میان و خونه رو تخلیه میکنن جایی برای موندن نداریم و جز توهم کسی رو نداریم
بهش نگاه کردم از شَرم به زمین خیره شده بود
راهمو کشیدم و رفتم صداش اومد
بورام : خواهش میکنم ازت
اما من حتی برنگشتم بهش نگاه کنم رفتم پایین سوار ماشین شدمو راه افتادم سرم خیلی درد میکرد
.................
وقتی رسیدم جلوی عمارت پارک کردم و پیاده شدم رفتم تو خونه فقط برق آشپزخونه روشن بود بدون اینکه نگاه کنم کی تو آشپزخونس گفتم :
جانگکوک : آجوما برام یه فنجون چای بیار
رفتم بالا تو اتاق کارم پشت میز رو صندلی نشستم تا 10 شمردم تا آروم شم
در باز شد نگاه کردم ا/ت بود مگه اونجا آجوما نبود
جانگکوک : ا/ت
ا/ت : آجوما خواب بود من تو آشپزخونه بودم
فنجونو گزاشت رو میز
جانگکوک : ممنونم
ا/ت : اتفاقی افتاده؟
جانگکوک : نه چیزی نشده
ا/ت : .......
بهش نگاه کردم زل زده بود بهم
جانگکوک : باور کن چیزی نیست
ا/ت : چشمات اینو نمیگه
یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم اومد کنارم وایساد حسش کردم
ا/ت : داری بهم دروغ میگی بعد به من میگی دروغ گو
خندیدم حتی تو این وضعیتم باعث میشه بخندم
ا/ت : چیشده جانگکوک
جانگکوک : بابام
ا/ت : خب
جانگکوک : بابام قمار کرده بِدهی بالا اورده
ا/ت : چ چقدر؟
جانگکوک : 23 میلیون دلار
ا/ت : چی
جانگکوک : خیلی زیاده نمیفهمم چرا اینکارارو میکنه
ا/ت : شاید مجبورش کردن
جانگکوک : الان پیشش بودم گفت میخواستم پول در بیارم
ا/ت : یعنی برای پول دراوردن؟
جانگکوک : آره
دستمو گرفت و بلندم کرد با بهت بهش نگاه کردم بغلم کرد
ا/ت : اونم میخواسته رو پای خودش وایسه
منم متقابلا بغلش کردم
جانگکوک : با قمار کردن ؟
ا/ت : اینجوری فکر کرده که همه چی درست میشه
جانگکوک : 2 روز دیگه خونشونو تخلیه میکنن مجبورم بیارمشون اینجا ممکنه پلین خیلی بهت گیر بده
ا/ت : پلین؟
جانگکوک : خواهر ناتنیمه
ا/ت : اشکال نداره هیچ کاری نشد نداره
بهش خندیدم و از جدا شدم بهش نگاه کردم
جانگکوک : ا/ت خوشحالم که هستی
ا/ت : عااا منم همینطور
شاید الان وقتشه که بهش بگم
جانگکوک : ا/ت باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : البته چی؟
جانگکوک : ا/ت من...
ا/ت : خب
جانگکوک : ا/ت من دوست دارم
ا/ت : ......
بهم نگاه میکرد
جانگکوک : میدونم یهویی شد میدونم قبول نمیکنی ولی بهش فکر
نزاشت حرفم تموم بشه و فاصله بینمونو کم کرد و لباشو گزاشت رو لبام
تعجب کرده بودم توقع نداشتم قبول کنه پس اون آدم من بودم کسی که مرت میخواد بکشتش منم الان نمیخوام به مرت فکر کنم فقط میخوام لذت ببرم پس دستامو دور کمرش حلقه کردم و منم همراهیش کردم
۲۹۴.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.