𝓟𝓪𝓻𝓽 30 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 30 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
خواستم برم که دوباره دستمو گرفت
ا/ت : نمیزارم بری
رو به باغبون داد زدم
جانگکوک : اینو بگیر( با داد )
اومد و ا/تو گرفت با قدمای بلند رفتم سمت اتاقش صداش از پشت سرم میومد
ا/ت : جانگکوک نرو ولش کن ..جانگکوک ( با داد )
امروز رفتم و اون و زنشو اوردم اینجا( پدر و مادر ناتنیشو میگه ) مجبور شدم به این دختره هم اتاق بدم رفتم سمت اتاقش درو باز کردم داشت مجله میخوند
جانگکوک : به چه حقی تین کارو کردی( با داد )
پلین : وقتی اعصبی میشی خوشتیپ تر میشی
جانگکوک : خفه شو جواب سوالمو بده ( با داد )
پلین : چه کاری؟
جانگکوک : برای چی گُلای باغچه رو له کردی که اون دختر مجبور بشه تا 1 شب وایسه و اونا رو درست کنه
پلین : چرا واست مهمه اون دختر چیکار میکنه
رفتم و از گلوش گرفتم
جانگکوک : دیگه حق نداری همچین کاری بکنی وگرنه با دستای خودم میکشمت فهمیدی؟
سرشو به معنی آره تند تند تکون داد
ولش کردم افتاد رو زمین نفس نفس میزد
رفتم بیرون سمت اتاقم که یکی از پشت صدام میکرد برگشتم سمتش ا/ت بود
ا/ت : جانگکوک... جانگکوک وایسا
جانگکوک : چیشده؟
ا/ت : کاری که باهاش نکردی نه؟
جانگکوک : کاری نکردم
بغلم کرد
ا/ت : خداروشکر خیلی ترسیدم
منم بغلش کردم
جانگکوک : دیگه همچین کاری نمیکنه
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : الان خوبی؟ بهتر شدی؟
ا/ت : خوبم چیزی نیست
یهو صدای آجوما اومد داشت از پله ها میومد بالا این آجوما هم که همه جا هست داشت با خودش حرف میزد
ازم جدا شد خواست ازم فاصله بگیره که دستشو گرفتم با بهت بهم نگاه میکرد خواست دستشو جدا کنه ولی محکم تر گرفتم
ا/ت : الان آجوما میاد داری چیکار میکنی
جانگکوک : میخوام آجوما ببینه که چی
ا/ت : انقدر چرت نگو جانگکوک دستمو ول کن
جانگکوک : نمیخوام
آجوما اومد وقتی مارو اینجوری دید تعجب کرد چشمش رو دستای ما قفل شد
آجوما : شما 2 تا اینجا چیکار میکنید؟
ا/ت : چایی میخواستن ...براشون چایی اوردم
جانگکوک : دروغ میگه
بهم نگاه کرد آروم گفت
ا/ت : چی داری میگی
جانگکوک : داره دروغ میگه من ازش چایی نخواستم
ا/ت : چیزه یعنی براشون چایی اوردم گفتن قندم بیار رفتم قندم بیارم
جانگکوک : بازم داره دروغ میگه
سعی میکرد دستشو از دستم در بیاره ولی من محکم تر میگرفتم انقدر محکم گرفتم که دیگه نمیتونست دستشو تکون بده
آجوما : شما ها چتونه؟
ا/ت : مَستَن..آره آقا مَست کردن
جانگکوک : نه من مست نیستم...آجوما تو منو میشناسی من این وقت شب مشروب نمیخورم
آجوما اومد جلومون وایساد
آجوما : جریان این چیه
به دستامون اشاره کرد
ا/ت : خب برای اینکه هوا سرده برای همین برای همین..سردشون شده بود من براشون چایی اوردم دستم گرم بود برای همین دستمو گرفتن
جانگکوک : نه آجوما من سردم نیست بعدشم مگه الان تابستون نیست چرا باید گرم باشه
آجوما : درست توضیح بدید ببینم اینجا چخبره زود باشید
جانگکوک : آجوما منو ا/ت
یکی زد به پام
جانگکوک : آخ
آروم گفت :
ا/ت : چی داری میگی
ا/ت : آجوما منظورش اینه که چیزه..منو جانگکوک میخواستیم تولد ماریا رو جشن بگیریم برای همین میخواستیم بگیم براش چی بگیریم..هدیه
آجوما : تولد ماریا که 2 ماه دیگس
ا/ت : خب دیگه برای 2 ماه دیگه برنامه ریزی میکنیم
جانگکوک : دروغ میگه آجوما همش دروغ میگه
یه جوری نگام کرد که میگفت بعدا به حسابت میرسم
ا/ت : من دروغ میگم؟
جانگکوک: نه آجوما راست میگه
آجوما : باور نکردم ولی باشه برید بخوابید زود باشید
دستشو جدا کرد
و رفت پشت سر آجوما
و لب خونی کردم میگفت بعدا به حسابت میرسم
بهش خندیدم
بدو رفت پایین به آجوما نگاه کردم پوکر نگام میکرد بهش لبخند زدم
آجوما : پسره ی خیره سر زود باش برو بخواب ساعت 1 شبه
جانگکوک : چشم
خندید بهم منم خندیدم
آجوما : زود باش
رفتم تو چهارچوب اتاقم برگشتم سمتش براش دست تکون دادم
آجوما : برو
جانگکوک : شبت بخیر
آجوما : شب توهم بخیر
درو بستم و بهش تکیه دادم ..ای ا/ت اگه میزاشتی میگفتم تموم میشد نزاشتی ک
رفتم سمت کمدم و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت ..به سقف زل زدم لبخندی که روی لبامه رو مدیون ا/تم
جانگکوک ویو
خواستم برم که دوباره دستمو گرفت
ا/ت : نمیزارم بری
رو به باغبون داد زدم
جانگکوک : اینو بگیر( با داد )
اومد و ا/تو گرفت با قدمای بلند رفتم سمت اتاقش صداش از پشت سرم میومد
ا/ت : جانگکوک نرو ولش کن ..جانگکوک ( با داد )
امروز رفتم و اون و زنشو اوردم اینجا( پدر و مادر ناتنیشو میگه ) مجبور شدم به این دختره هم اتاق بدم رفتم سمت اتاقش درو باز کردم داشت مجله میخوند
جانگکوک : به چه حقی تین کارو کردی( با داد )
پلین : وقتی اعصبی میشی خوشتیپ تر میشی
جانگکوک : خفه شو جواب سوالمو بده ( با داد )
پلین : چه کاری؟
جانگکوک : برای چی گُلای باغچه رو له کردی که اون دختر مجبور بشه تا 1 شب وایسه و اونا رو درست کنه
پلین : چرا واست مهمه اون دختر چیکار میکنه
رفتم و از گلوش گرفتم
جانگکوک : دیگه حق نداری همچین کاری بکنی وگرنه با دستای خودم میکشمت فهمیدی؟
سرشو به معنی آره تند تند تکون داد
ولش کردم افتاد رو زمین نفس نفس میزد
رفتم بیرون سمت اتاقم که یکی از پشت صدام میکرد برگشتم سمتش ا/ت بود
ا/ت : جانگکوک... جانگکوک وایسا
جانگکوک : چیشده؟
ا/ت : کاری که باهاش نکردی نه؟
جانگکوک : کاری نکردم
بغلم کرد
ا/ت : خداروشکر خیلی ترسیدم
منم بغلش کردم
جانگکوک : دیگه همچین کاری نمیکنه
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : الان خوبی؟ بهتر شدی؟
ا/ت : خوبم چیزی نیست
یهو صدای آجوما اومد داشت از پله ها میومد بالا این آجوما هم که همه جا هست داشت با خودش حرف میزد
ازم جدا شد خواست ازم فاصله بگیره که دستشو گرفتم با بهت بهم نگاه میکرد خواست دستشو جدا کنه ولی محکم تر گرفتم
ا/ت : الان آجوما میاد داری چیکار میکنی
جانگکوک : میخوام آجوما ببینه که چی
ا/ت : انقدر چرت نگو جانگکوک دستمو ول کن
جانگکوک : نمیخوام
آجوما اومد وقتی مارو اینجوری دید تعجب کرد چشمش رو دستای ما قفل شد
آجوما : شما 2 تا اینجا چیکار میکنید؟
ا/ت : چایی میخواستن ...براشون چایی اوردم
جانگکوک : دروغ میگه
بهم نگاه کرد آروم گفت
ا/ت : چی داری میگی
جانگکوک : داره دروغ میگه من ازش چایی نخواستم
ا/ت : چیزه یعنی براشون چایی اوردم گفتن قندم بیار رفتم قندم بیارم
جانگکوک : بازم داره دروغ میگه
سعی میکرد دستشو از دستم در بیاره ولی من محکم تر میگرفتم انقدر محکم گرفتم که دیگه نمیتونست دستشو تکون بده
آجوما : شما ها چتونه؟
ا/ت : مَستَن..آره آقا مَست کردن
جانگکوک : نه من مست نیستم...آجوما تو منو میشناسی من این وقت شب مشروب نمیخورم
آجوما اومد جلومون وایساد
آجوما : جریان این چیه
به دستامون اشاره کرد
ا/ت : خب برای اینکه هوا سرده برای همین برای همین..سردشون شده بود من براشون چایی اوردم دستم گرم بود برای همین دستمو گرفتن
جانگکوک : نه آجوما من سردم نیست بعدشم مگه الان تابستون نیست چرا باید گرم باشه
آجوما : درست توضیح بدید ببینم اینجا چخبره زود باشید
جانگکوک : آجوما منو ا/ت
یکی زد به پام
جانگکوک : آخ
آروم گفت :
ا/ت : چی داری میگی
ا/ت : آجوما منظورش اینه که چیزه..منو جانگکوک میخواستیم تولد ماریا رو جشن بگیریم برای همین میخواستیم بگیم براش چی بگیریم..هدیه
آجوما : تولد ماریا که 2 ماه دیگس
ا/ت : خب دیگه برای 2 ماه دیگه برنامه ریزی میکنیم
جانگکوک : دروغ میگه آجوما همش دروغ میگه
یه جوری نگام کرد که میگفت بعدا به حسابت میرسم
ا/ت : من دروغ میگم؟
جانگکوک: نه آجوما راست میگه
آجوما : باور نکردم ولی باشه برید بخوابید زود باشید
دستشو جدا کرد
و رفت پشت سر آجوما
و لب خونی کردم میگفت بعدا به حسابت میرسم
بهش خندیدم
بدو رفت پایین به آجوما نگاه کردم پوکر نگام میکرد بهش لبخند زدم
آجوما : پسره ی خیره سر زود باش برو بخواب ساعت 1 شبه
جانگکوک : چشم
خندید بهم منم خندیدم
آجوما : زود باش
رفتم تو چهارچوب اتاقم برگشتم سمتش براش دست تکون دادم
آجوما : برو
جانگکوک : شبت بخیر
آجوما : شب توهم بخیر
درو بستم و بهش تکیه دادم ..ای ا/ت اگه میزاشتی میگفتم تموم میشد نزاشتی ک
رفتم سمت کمدم و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت ..به سقف زل زدم لبخندی که روی لبامه رو مدیون ا/تم
۱۰۶.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.