اسرا: با من کاری داشتید.
اسرا: با من کاری داشتید.
راوی: کوک از پشت میزش بلند شد و اومد سمت اسرا. هر چقد کوک نزدیک میشد اسرا میرفت عقب. تا اینکه خورد به دیوار.
کوک: تو خجالت نمیکشی.
اسرا: ب...بله؟
کوک: دیگه کارت به جایی رسیده که ادم بکشی.
اسرا: چ...چی من کاری نکردم.
راوی: کوک یه سیلی محکم به اسرا زد که باعث شد پرت شه زمین و از گوشه لبش خون بیاد.
کوک: چرا تو غذای ا/ت سم ریختی؟[با داد]
اسرا که خیلی ترسیده بود با ترس ادامه داد.
اسرا: من...من کاری نکردم.
کوک: که کاری نکردی ، جک[ با صدای بلند جک رو صدا کرد]
جک: بله آقا
کوک: این جونورُ ببر اتاق شکنجه تا بیام.
جک: بله حتما
اسرا: آقا غلط کردم ، تروخدا ببخشیدم[با گریه]
کوک: پس اعتراف کردی که سم ریختی تو غذاش. خب الان فک نکن که دیگه شکنجه نمیشی.
اسرا: اقا تروخدا
کوک: جک چرا وایسادی.
جک: ببخشید
راوی: جک رفت و بازو های اسرا رو گرفت و اونو کشون کشون از اتاق برد بیرون و اسرا هنوز داشت به کوک التماس میکرد که اونو ببخشه.
راوی: کوک از پشت میزش بلند شد و اومد سمت اسرا. هر چقد کوک نزدیک میشد اسرا میرفت عقب. تا اینکه خورد به دیوار.
کوک: تو خجالت نمیکشی.
اسرا: ب...بله؟
کوک: دیگه کارت به جایی رسیده که ادم بکشی.
اسرا: چ...چی من کاری نکردم.
راوی: کوک یه سیلی محکم به اسرا زد که باعث شد پرت شه زمین و از گوشه لبش خون بیاد.
کوک: چرا تو غذای ا/ت سم ریختی؟[با داد]
اسرا که خیلی ترسیده بود با ترس ادامه داد.
اسرا: من...من کاری نکردم.
کوک: که کاری نکردی ، جک[ با صدای بلند جک رو صدا کرد]
جک: بله آقا
کوک: این جونورُ ببر اتاق شکنجه تا بیام.
جک: بله حتما
اسرا: آقا غلط کردم ، تروخدا ببخشیدم[با گریه]
کوک: پس اعتراف کردی که سم ریختی تو غذاش. خب الان فک نکن که دیگه شکنجه نمیشی.
اسرا: اقا تروخدا
کوک: جک چرا وایسادی.
جک: ببخشید
راوی: جک رفت و بازو های اسرا رو گرفت و اونو کشون کشون از اتاق برد بیرون و اسرا هنوز داشت به کوک التماس میکرد که اونو ببخشه.
۸.۲k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.