بعد چند مین از هم جدا شدن و ا/ت گفت:
بعد چند مین از هم جدا شدن و ا/ت گفت:
ا/ت: من که هنوز چیزی نگفتم.
کوک: برای این بود که اگه حتی جوابت منفی باشه. طمع لبات تو دلم نمونه.
ا/ت: ولی من...جوابم....منفی نیست😸
کوک: چیییی واقعا
ا/ت: اوهوم.
کوک: ازت ممنونم [ماچ]
ا/ت: فقط اینکه میتونم....جانی رو ببینم؟
کوک: آره حتما.
جانی ویو: نشسته بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
جانی: الو...بفرمایید.
&: سلام از منزل جئون باهاتون تماس میگیرم.
جانی: اتفاقی افتاده
&: اتفاق، نه اتفاق برای چی.
جانی: خب.....پس
&: برات یه آدرس میفرستم ، فردا ساعت ۴ اونجا باش.
جانی: ب .... باشه
*پایان مکالمه*
جانی ویو: یعنی ا/ت حالش خوبه ، نکنه بلایی سرش آورده باشن.
شب.....
ا/ت ویو: داشتم میرفتم سمت اتاقم که بخوابم یهو یه دستی دور کمرم حلقه شد.
کوک: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: خب دارم میرم بخوام.
کوک: میدونم ولی چرا اینجا
ا/ت: پس کجا
کوک: پیش من
راوی: کوک تو یه حرکت ا/تو بغل کرد و رفت سمت اتاق خودش. درو باز کرد. ا/تو گذاشت رو تخت و خودشم کنارش دراز کشید، پتو رو انداخت رو خودشون و ا/تو سفت بغل کرد و خوابید.
(چیه نکنه انتظار داشتی کار دیگه ای بکنه😸)
فردا صبح....
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه ، موهاش که اومده بود رو صورتشو کنار زدم و محو صورت بی نقصِش شدم.
نزدیک به ۵ دقیقه بود که داشتم تماشاش میکردم. لپشو بوس کردم که باعث شد بیدار شه. وقتی از خواب بیدار شد خیلی کیوت و خنده دار شده بود که باعث شد خندم بگیره.
کوک: صب بخیر خانم کوچولو
ا/ت: سلام ، صب بخیر
کوک: بریم صبونه بخوريم
ا/ت: اوهوم، بریم
راوی: آماده شدن و رفتن پایین و صونه خوردن و بعدش باهم دیگه رفتن تو باغ.
ساعت ۴......
جانی ویو: آماده شدم و حرکت کردم سمت خونه جئون. حدود ۳۰ دقیقه بعد رسیدم به آدرسی که برام فرستاده بودن ، یه عمارت بود. از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه زنگ و زدم و در باز شد. نگهبانی که جلوی در وایساده بود ازم استقبال کرد و رفتار خیلی خوبی داشت.
نگهبان: خوش اومدید قربان.
جانی: م...ممنون ، می...میتونید راهنماییم کنید که کجا باید برم.
نگهبان: جک
جک: بله
نگهبان: لطفا آقا رو راهنمایی کن.
جک: از این طرف لطفا
راوی: جک ، جانی رو هدایت کرد داخل و بعد خودش از خونه خارج شد.
جانی از صحنه ای که دیده بود خیلی تعجب کرده بود و تقریبا میشه گفت پشمی براش نمونده بود.
جانی ویو: درست میبینم یعنی اون ا/ته که پیش جئون نشسته ، آروم آروم رفتم جلو وَ....
جانی: سلام
ا/ت: جانییییییی ، [ پرید بغلش ] دلم برات تنگ شده بود.
کوک: سلام آقای کیم ، خوش اومدی
جانی: ممنون😐
کوک: بیا بشین.
راوی: رفتن نشستن و کوک همه چی رو برای جانی تعریف کرد . و وقتی صحبتش تموم شد ا/تو از جانی خواستگاری کرد.
کوک:.....
ا/ت: من که هنوز چیزی نگفتم.
کوک: برای این بود که اگه حتی جوابت منفی باشه. طمع لبات تو دلم نمونه.
ا/ت: ولی من...جوابم....منفی نیست😸
کوک: چیییی واقعا
ا/ت: اوهوم.
کوک: ازت ممنونم [ماچ]
ا/ت: فقط اینکه میتونم....جانی رو ببینم؟
کوک: آره حتما.
جانی ویو: نشسته بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
جانی: الو...بفرمایید.
&: سلام از منزل جئون باهاتون تماس میگیرم.
جانی: اتفاقی افتاده
&: اتفاق، نه اتفاق برای چی.
جانی: خب.....پس
&: برات یه آدرس میفرستم ، فردا ساعت ۴ اونجا باش.
جانی: ب .... باشه
*پایان مکالمه*
جانی ویو: یعنی ا/ت حالش خوبه ، نکنه بلایی سرش آورده باشن.
شب.....
ا/ت ویو: داشتم میرفتم سمت اتاقم که بخوابم یهو یه دستی دور کمرم حلقه شد.
کوک: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: خب دارم میرم بخوام.
کوک: میدونم ولی چرا اینجا
ا/ت: پس کجا
کوک: پیش من
راوی: کوک تو یه حرکت ا/تو بغل کرد و رفت سمت اتاق خودش. درو باز کرد. ا/تو گذاشت رو تخت و خودشم کنارش دراز کشید، پتو رو انداخت رو خودشون و ا/تو سفت بغل کرد و خوابید.
(چیه نکنه انتظار داشتی کار دیگه ای بکنه😸)
فردا صبح....
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه ، موهاش که اومده بود رو صورتشو کنار زدم و محو صورت بی نقصِش شدم.
نزدیک به ۵ دقیقه بود که داشتم تماشاش میکردم. لپشو بوس کردم که باعث شد بیدار شه. وقتی از خواب بیدار شد خیلی کیوت و خنده دار شده بود که باعث شد خندم بگیره.
کوک: صب بخیر خانم کوچولو
ا/ت: سلام ، صب بخیر
کوک: بریم صبونه بخوريم
ا/ت: اوهوم، بریم
راوی: آماده شدن و رفتن پایین و صونه خوردن و بعدش باهم دیگه رفتن تو باغ.
ساعت ۴......
جانی ویو: آماده شدم و حرکت کردم سمت خونه جئون. حدود ۳۰ دقیقه بعد رسیدم به آدرسی که برام فرستاده بودن ، یه عمارت بود. از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه زنگ و زدم و در باز شد. نگهبانی که جلوی در وایساده بود ازم استقبال کرد و رفتار خیلی خوبی داشت.
نگهبان: خوش اومدید قربان.
جانی: م...ممنون ، می...میتونید راهنماییم کنید که کجا باید برم.
نگهبان: جک
جک: بله
نگهبان: لطفا آقا رو راهنمایی کن.
جک: از این طرف لطفا
راوی: جک ، جانی رو هدایت کرد داخل و بعد خودش از خونه خارج شد.
جانی از صحنه ای که دیده بود خیلی تعجب کرده بود و تقریبا میشه گفت پشمی براش نمونده بود.
جانی ویو: درست میبینم یعنی اون ا/ته که پیش جئون نشسته ، آروم آروم رفتم جلو وَ....
جانی: سلام
ا/ت: جانییییییی ، [ پرید بغلش ] دلم برات تنگ شده بود.
کوک: سلام آقای کیم ، خوش اومدی
جانی: ممنون😐
کوک: بیا بشین.
راوی: رفتن نشستن و کوک همه چی رو برای جانی تعریف کرد . و وقتی صحبتش تموم شد ا/تو از جانی خواستگاری کرد.
کوک:.....
۱۰.۳k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.