عشق تو کتابا
پارت۸
رفتم تو اتاق پام کم بود اینم اضافه شد پماد زدم پانسمان پامم عوض کردم و اومدم بیرون تا رسیدم بهشون مامان تهیونگ تا منو دید فنجون قهوش و انداخت روی زمین که فنجون صد تیکه شد
!قهوتم مثل خودت بدرد نمیخوره
بلند شد سوجینم بلند شد ولی تهیونگ همینجوری که نشسته بود گفت
-حق نداری اینجوری حرف بزنی
!من هرجوری که بخوام حرف میزنم
تهیونگ بلند شد که رفتم سمتش و بهش نگاه کردم عصبی بود ولی یهو تغییر کرد دیگه عصبی نبود
برگشتم سمت مامانش تعظیم کوچیکی کردم و بدون توجه به من رفتن تهیونگ رفت بالا رفتم کمک خدمتکارا تا ظهر کار میکردم واقعا خسته بودم رفتم اتاقم تهیونگ اونجا خواب یود با حالی گرفته رفتم روی کاناپه و دراز کشیدم خواب نمیبرد فقط به درودیوار نگاه میکردم بیخیال خوابیدن شدم و رفتم حموم چقدر به این حموم نیاز داشتم تمام خستگیمو از بین برد ولی به خاطر درد شکمم و پام بدتر میشدم زود اومدم بیرون حولم پوشیدم رفتم سمت کمد لباسم چرا این لباسا اینجورین من اینجوری نمیتونم برم بیرون نه نه ات این لباسا کلا یک وجب پارچه هم نمیشه اخ اتتتتت به اجبار یه نیم.تن.ه مشکی با یه شلوارک خیلی کوتاه مشکی پوشیدم خیلی خوشگل بود ولی وقتی که تهیونگ تو خونه نباشه هوففففف من نمیتونم با این لباس برم بیرون به شکمم نگاه کردم خیلی نسوخته بود ولی قرمز شده بود قطعا الانم به خاطر حموم بدتر میشه روش کرم زدم به امید اینکه تهیونگ هنوز خوابه اومدم بیرون روی تخت نگاه کردم خداروشکر خوابه خوابه رفتم اتاق لباس سریع لباس انتخاب کردم و رفتم که عوض کنم که به یچیزی خوردم دستم و رو پیشونیم گرفتم و سرم و اوردم بالا این اینجا چیکار میکنه دستمو روی تنم گرفتمو برگشتم
+ برو بیرون
-نمیخوام
+میگم برو بیرون نمیفهمی
-درست حرف بزن
+برو بیرون
-من هرجا بخوام میرم به توهم مربوط نیست
+این درصورتی که لباس من مناسب باشه
-اون دیگه مشکله تو میخواست لباس مناسب بپوشی
داد زدم
+برو بیرون
که اونم انگار عصبی شد و داد زد
- درست حرف بزن یک بار دیگه فقط یک بار دیگه داد بزنی من میدونم و تو
حواسم نبود و بزگشتم سمتش خیلی عصبی بودم
+چیکار میکنی میخوای زندگی نکبت بارمو بدتر کنی خوب بکن برام مهم نیست
با سیلی که به صورتم خورد ساکت شدم
-خفه شو
دادی که زد باعث شد ترسم دوبرابر بشن با ترس بهش نگاه کردم سرخ شده بود
-تو ادم نمیشی نه
انقدر داد میزد که هر لحظه احساس میکردم الان هنجرش پاره میشه
-درستت میکنم
دستمو گرفت میکشیدم و من جیغ میزدم
+ولم کن ولم کن روانی ولم کن بهت میگم ولم کن
که ....
رفتم تو اتاق پام کم بود اینم اضافه شد پماد زدم پانسمان پامم عوض کردم و اومدم بیرون تا رسیدم بهشون مامان تهیونگ تا منو دید فنجون قهوش و انداخت روی زمین که فنجون صد تیکه شد
!قهوتم مثل خودت بدرد نمیخوره
بلند شد سوجینم بلند شد ولی تهیونگ همینجوری که نشسته بود گفت
-حق نداری اینجوری حرف بزنی
!من هرجوری که بخوام حرف میزنم
تهیونگ بلند شد که رفتم سمتش و بهش نگاه کردم عصبی بود ولی یهو تغییر کرد دیگه عصبی نبود
برگشتم سمت مامانش تعظیم کوچیکی کردم و بدون توجه به من رفتن تهیونگ رفت بالا رفتم کمک خدمتکارا تا ظهر کار میکردم واقعا خسته بودم رفتم اتاقم تهیونگ اونجا خواب یود با حالی گرفته رفتم روی کاناپه و دراز کشیدم خواب نمیبرد فقط به درودیوار نگاه میکردم بیخیال خوابیدن شدم و رفتم حموم چقدر به این حموم نیاز داشتم تمام خستگیمو از بین برد ولی به خاطر درد شکمم و پام بدتر میشدم زود اومدم بیرون حولم پوشیدم رفتم سمت کمد لباسم چرا این لباسا اینجورین من اینجوری نمیتونم برم بیرون نه نه ات این لباسا کلا یک وجب پارچه هم نمیشه اخ اتتتتت به اجبار یه نیم.تن.ه مشکی با یه شلوارک خیلی کوتاه مشکی پوشیدم خیلی خوشگل بود ولی وقتی که تهیونگ تو خونه نباشه هوففففف من نمیتونم با این لباس برم بیرون به شکمم نگاه کردم خیلی نسوخته بود ولی قرمز شده بود قطعا الانم به خاطر حموم بدتر میشه روش کرم زدم به امید اینکه تهیونگ هنوز خوابه اومدم بیرون روی تخت نگاه کردم خداروشکر خوابه خوابه رفتم اتاق لباس سریع لباس انتخاب کردم و رفتم که عوض کنم که به یچیزی خوردم دستم و رو پیشونیم گرفتم و سرم و اوردم بالا این اینجا چیکار میکنه دستمو روی تنم گرفتمو برگشتم
+ برو بیرون
-نمیخوام
+میگم برو بیرون نمیفهمی
-درست حرف بزن
+برو بیرون
-من هرجا بخوام میرم به توهم مربوط نیست
+این درصورتی که لباس من مناسب باشه
-اون دیگه مشکله تو میخواست لباس مناسب بپوشی
داد زدم
+برو بیرون
که اونم انگار عصبی شد و داد زد
- درست حرف بزن یک بار دیگه فقط یک بار دیگه داد بزنی من میدونم و تو
حواسم نبود و بزگشتم سمتش خیلی عصبی بودم
+چیکار میکنی میخوای زندگی نکبت بارمو بدتر کنی خوب بکن برام مهم نیست
با سیلی که به صورتم خورد ساکت شدم
-خفه شو
دادی که زد باعث شد ترسم دوبرابر بشن با ترس بهش نگاه کردم سرخ شده بود
-تو ادم نمیشی نه
انقدر داد میزد که هر لحظه احساس میکردم الان هنجرش پاره میشه
-درستت میکنم
دستمو گرفت میکشیدم و من جیغ میزدم
+ولم کن ولم کن روانی ولم کن بهت میگم ولم کن
که ....
۲۱۲
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.