عشق تو کتابا
پارت۸
که پرت شدم تو اتاق تاریک بود تاریک تاریک و من از این تاریکی میترسیدم
-همیجا میمونی تا ادم بشی من روانیم
دادش با بسته شدن در همراه شد تاریک تاریک بود بدون هیچ روزنه کوچیک نور در میزدم
+دروباز کن کمک کمکم کنید دروباز کن لطفا تروخدا من میترسم لطفا من اینجا میمیرم لطفا بیارم بیرون تهیونگ
احساس خفگی میکردم چشمام سنگین شد داشت بسته میشد که در باز شد ولی دیر بود چشمام بسته شد ولی هنوز هشیار بودم ولی کم کم همجا گنگ شد چیزی نمیفهمیدم
بیدار شدم دیدم تو اتاقم یعنی تهیونگ منو اورده بلند شدم اومدم بیرون تلو تلو میخوردم ولی راه میرفتم که صدای دو نفر میومد یکیش که تهیونگ بود ولی اونیکی کی بود
؟واقعا همین اومدی بخاطر همچین چیزی این بلا رو سر زنت اوردی واقعا این منطقیه خودت میفهمی چی میگی نزدیک بود دختره رو بکشی چرا انقدر بچگونه رفتار میکنی
-زنمه دوست دارم اینجوری کنم فکر نکنم به خاطرش باید به کسی جواب پس بدم دو...ست...دا...شتم حله ؟
؟واقعا برات متاسفم
-باشه
صدای در اومد پسره تا اومد بیرون دیدم وقتی چشمش بهم افتاد چند دقیقه بهم نگاه کرد ولی به یک دقیقه نکشید که اومد جلو بهم لبخند زد و اروم گفت
؟چه زود بیدار شد
+چی
بهم نگاه کرد و با لبخند گفت
؟هیچی چطوری خوبی نه یعنی سلام چطوری خوبی
یه لحظه احساس کردم دارم چت میکنم خندم گرفت خندمو خوردم
+سلام مرسی خوبم
؟من کوکم جئون جونگ کوک شما میتونی کوک یااااا جونگ کوک صدام کنی .....افتخار اشنایی با چه کسی دارم؟
لبخندی زدم +ات هستم لی ات خوشبختم
دستشو اورد جلو دست دادیم که وقتی دستمو ول کرد با لبخند موزیانه ای زد و گفت
@خوب دیگه اشنا شدیم راحت باشم؟
از تغییر مود یهوییش هنگ کردم خندیدم و گفتم
+اره راحت باش
@خوب پس ابجی خوشگلم پاشو بریم پایین البته اگه خوبی هااا اگه خوب نبودی هم.....اشکال نداره بازم بیا من هواتو دارم بیا بریم که من میخوام میوه بخورم
سعی کردم مثل خودش باشم
+نه دیگه داداش خودت چرا نمیری
@چون تکی حال نمیده
خندیدم +باشه بریم
@خیلیم ممنون
رفتیم پایین نشستیم پشت میز یدونه موز برداشت خورد دوتا برداشت خورد سه تا برداشت انقدر برداشت که همه موزهای ظرف تموم شد
@ای بابا تموم شد
به من نگاه کرد
@ای وای تو نمیخواستی؟
+نه راحت باش اقای موزی
خنده بلندی سر داد
@راستش من بقیه بهم میگن شیر موز ولی خوب الان که نگاه کردم دیدم شما همچین چیزی رو موجود ندارین حتما موجودش کنین مشتری زیاد داره هاااا
+چشم ببخشید من کارمند تازه واردم نمیدونم کی چی میخوره معذرت
@نه بابا خواهش میکنم خواهش نکنین
بهش نگاه کردم و خندیدم
+دیونه
خندید
@خوب ذیگه ابجی جون من باید برم با اجازه
+بله بفرمایید
کوک بعد خدافظی رفت ازش خوشم اومد ...
که پرت شدم تو اتاق تاریک بود تاریک تاریک و من از این تاریکی میترسیدم
-همیجا میمونی تا ادم بشی من روانیم
دادش با بسته شدن در همراه شد تاریک تاریک بود بدون هیچ روزنه کوچیک نور در میزدم
+دروباز کن کمک کمکم کنید دروباز کن لطفا تروخدا من میترسم لطفا من اینجا میمیرم لطفا بیارم بیرون تهیونگ
احساس خفگی میکردم چشمام سنگین شد داشت بسته میشد که در باز شد ولی دیر بود چشمام بسته شد ولی هنوز هشیار بودم ولی کم کم همجا گنگ شد چیزی نمیفهمیدم
بیدار شدم دیدم تو اتاقم یعنی تهیونگ منو اورده بلند شدم اومدم بیرون تلو تلو میخوردم ولی راه میرفتم که صدای دو نفر میومد یکیش که تهیونگ بود ولی اونیکی کی بود
؟واقعا همین اومدی بخاطر همچین چیزی این بلا رو سر زنت اوردی واقعا این منطقیه خودت میفهمی چی میگی نزدیک بود دختره رو بکشی چرا انقدر بچگونه رفتار میکنی
-زنمه دوست دارم اینجوری کنم فکر نکنم به خاطرش باید به کسی جواب پس بدم دو...ست...دا...شتم حله ؟
؟واقعا برات متاسفم
-باشه
صدای در اومد پسره تا اومد بیرون دیدم وقتی چشمش بهم افتاد چند دقیقه بهم نگاه کرد ولی به یک دقیقه نکشید که اومد جلو بهم لبخند زد و اروم گفت
؟چه زود بیدار شد
+چی
بهم نگاه کرد و با لبخند گفت
؟هیچی چطوری خوبی نه یعنی سلام چطوری خوبی
یه لحظه احساس کردم دارم چت میکنم خندم گرفت خندمو خوردم
+سلام مرسی خوبم
؟من کوکم جئون جونگ کوک شما میتونی کوک یااااا جونگ کوک صدام کنی .....افتخار اشنایی با چه کسی دارم؟
لبخندی زدم +ات هستم لی ات خوشبختم
دستشو اورد جلو دست دادیم که وقتی دستمو ول کرد با لبخند موزیانه ای زد و گفت
@خوب دیگه اشنا شدیم راحت باشم؟
از تغییر مود یهوییش هنگ کردم خندیدم و گفتم
+اره راحت باش
@خوب پس ابجی خوشگلم پاشو بریم پایین البته اگه خوبی هااا اگه خوب نبودی هم.....اشکال نداره بازم بیا من هواتو دارم بیا بریم که من میخوام میوه بخورم
سعی کردم مثل خودش باشم
+نه دیگه داداش خودت چرا نمیری
@چون تکی حال نمیده
خندیدم +باشه بریم
@خیلیم ممنون
رفتیم پایین نشستیم پشت میز یدونه موز برداشت خورد دوتا برداشت خورد سه تا برداشت انقدر برداشت که همه موزهای ظرف تموم شد
@ای بابا تموم شد
به من نگاه کرد
@ای وای تو نمیخواستی؟
+نه راحت باش اقای موزی
خنده بلندی سر داد
@راستش من بقیه بهم میگن شیر موز ولی خوب الان که نگاه کردم دیدم شما همچین چیزی رو موجود ندارین حتما موجودش کنین مشتری زیاد داره هاااا
+چشم ببخشید من کارمند تازه واردم نمیدونم کی چی میخوره معذرت
@نه بابا خواهش میکنم خواهش نکنین
بهش نگاه کردم و خندیدم
+دیونه
خندید
@خوب ذیگه ابجی جون من باید برم با اجازه
+بله بفرمایید
کوک بعد خدافظی رفت ازش خوشم اومد ...
۶.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.