حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 1
#نیکا:*از بیرون اومدم خیلی خسته بودم خیلی گرم بود با اینکه با ماشین هم بودم ولی چون توی تابستون بودیم گرم بود.*
*رسیدم خونه*
نیکا: سلام به اهالی خانه
رضا:(داداش نیکا) میخواستی الانم دیگه نیای
نیکا: وامگه ساعت چنده؟*بعد نگا به ساعت کردم*
دیدم 12 ظهره
نیکا: کجاش دیرههه
رضا: الان دیر نیست ولی من قرار داشتم ماشینو میخواستم(پوکر فیس)
نیکا: خب حالا بیا
*دستم که سوییچ ماشین توش بود رو به طرف رضا بردم اونم بدون معطلی سوییچ رو ازم گرفت و رفت..
هیچ وقت فازشو نفهمیدم😐هوفف ولش کن*
مامان(داد)
مامان نیکا: بله
نیکا: من برم یه دوش بگیرم
مامان نیکا: باشه عزیزم برو
خب خب اینم پارت اول
پارت بعدی رو هم بزارم؟؟؟
part 1
#نیکا:*از بیرون اومدم خیلی خسته بودم خیلی گرم بود با اینکه با ماشین هم بودم ولی چون توی تابستون بودیم گرم بود.*
*رسیدم خونه*
نیکا: سلام به اهالی خانه
رضا:(داداش نیکا) میخواستی الانم دیگه نیای
نیکا: وامگه ساعت چنده؟*بعد نگا به ساعت کردم*
دیدم 12 ظهره
نیکا: کجاش دیرههه
رضا: الان دیر نیست ولی من قرار داشتم ماشینو میخواستم(پوکر فیس)
نیکا: خب حالا بیا
*دستم که سوییچ ماشین توش بود رو به طرف رضا بردم اونم بدون معطلی سوییچ رو ازم گرفت و رفت..
هیچ وقت فازشو نفهمیدم😐هوفف ولش کن*
مامان(داد)
مامان نیکا: بله
نیکا: من برم یه دوش بگیرم
مامان نیکا: باشه عزیزم برو
خب خب اینم پارت اول
پارت بعدی رو هم بزارم؟؟؟
۷.۶k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.