حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 2
پانیذ: دیانا بیا این بادکنک هارو از من بگیر دستم کنده شدددد
دیانا: من کادو ها دستمح خووو
بعدشم مگه قرار نشد کادوها دست من باشه. کیک هم دست تو و بادکنک هاهم دست مهشاد
پانیذ: بعله ولی مهشاد خانم هنوز آدرس خونرو پیدا نکردهههه
مهشاد: چی دارین پشت سر من میگین
دیانا: هنوز پیدا نکردی خونشونو؟؟؟!!!
مهشاد: از وقتی خونشونو عوض کردن من فقط یه بار اومدم اینجا حدود 5 ماه پیش. خب معلومه یادم نیست
#پانیذ:*مهشاد و دیانا داشتن باهم بحث میکردن که یهو دیدم یه پسره از توی یه خونه اومد بیرون. به نظر آشنا میومد..عاااااا یادم اومد. این داداش نیکاعه.
احتمالا خونه ی نیکا اینام همینه. خواستم به بچه ها بگم*
ـ
خب خب تا اینجا دوس داشتین؟؟؟
part 2
پانیذ: دیانا بیا این بادکنک هارو از من بگیر دستم کنده شدددد
دیانا: من کادو ها دستمح خووو
بعدشم مگه قرار نشد کادوها دست من باشه. کیک هم دست تو و بادکنک هاهم دست مهشاد
پانیذ: بعله ولی مهشاد خانم هنوز آدرس خونرو پیدا نکردهههه
مهشاد: چی دارین پشت سر من میگین
دیانا: هنوز پیدا نکردی خونشونو؟؟؟!!!
مهشاد: از وقتی خونشونو عوض کردن من فقط یه بار اومدم اینجا حدود 5 ماه پیش. خب معلومه یادم نیست
#پانیذ:*مهشاد و دیانا داشتن باهم بحث میکردن که یهو دیدم یه پسره از توی یه خونه اومد بیرون. به نظر آشنا میومد..عاااااا یادم اومد. این داداش نیکاعه.
احتمالا خونه ی نیکا اینام همینه. خواستم به بچه ها بگم*
ـ
خب خب تا اینجا دوس داشتین؟؟؟
۵.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.