حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 3
پانیذ: بچه ها این داداش نیکاعه هاا* بعد اشاره کردم بهش*. البته مطمئن نیستم.
دیانا: اره برا منم اشناعه فیسش
مهشاد: خب بیاین بریم ازش بپرسیم
پانیذ و دیانا: حلع
دیانا:*داشتیم میرفتیم که یه دفعه پاشو فشار داد رو پدال گاز و رفت. معلوم بود عجله داشت*
مهشاد: شتتتت اینم رف
دیانا: خو مهشاد چه جوری اصن داری دنبالش میگردی
نشونه ای چیزی داری؟؟
مهشاد: بابا یادمه توی پلاکش 7 داشت.
پانیذ: خب در خونشون چه رنگی بود یادتههه؟؟؟
مهشاد: عااااا اره کرم رنگ بود.*بعد هر سه تامون نگا کردیم به اون در خونه یی که داداش نیکا ازش اومد بیرون.
دیانا: پس همینه
پانیذ: اره دیگه بریم کیک شل شد تو این گرماااا
مهشاد: وایسا ببینم امروز چندمح:
part 3
پانیذ: بچه ها این داداش نیکاعه هاا* بعد اشاره کردم بهش*. البته مطمئن نیستم.
دیانا: اره برا منم اشناعه فیسش
مهشاد: خب بیاین بریم ازش بپرسیم
پانیذ و دیانا: حلع
دیانا:*داشتیم میرفتیم که یه دفعه پاشو فشار داد رو پدال گاز و رفت. معلوم بود عجله داشت*
مهشاد: شتتتت اینم رف
دیانا: خو مهشاد چه جوری اصن داری دنبالش میگردی
نشونه ای چیزی داری؟؟
مهشاد: بابا یادمه توی پلاکش 7 داشت.
پانیذ: خب در خونشون چه رنگی بود یادتههه؟؟؟
مهشاد: عااااا اره کرم رنگ بود.*بعد هر سه تامون نگا کردیم به اون در خونه یی که داداش نیکا ازش اومد بیرون.
دیانا: پس همینه
پانیذ: اره دیگه بریم کیک شل شد تو این گرماااا
مهشاد: وایسا ببینم امروز چندمح:
۶.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.