پارت ۱۹:
پارت ۱۹:
جونگ کوک:خب چی میخواستی بهم بگی؟
لارا:میخواستم بگم..که..اممممم
جونگ کوک:بگو
لارا:میخواستم بگم که«از خجالت داره میمیره»
نیلا:میخواست بگه که اون شب که به هم اعتراف کردین....
جونگ کوک:چی؟
نیلا:ای بابا یکی از یکی خنگ تره
جونگ کوک:خب بگو بفهمم
لارا تمام این مدت نگاهش به زمین دوخته شده بود از خجالت
جونگ کوک:آهانننن فهمیدم چی شده
نیلا:خب آره یا نه؟؟؟؟؟
جونگ کوک:چی؟معلومه که نه!!!!
جونگ کوک:لارا مگه اینطور نیست؟
لارا:چرا من بهش میگم ولی به حرفم گوش نمیکنه
نیلا:خب خداروشکر
نیلا رفت دستشویی
جونگ کوک بلند شد و لارا رو بلند کرد و برد توی اتاق و نشوندش روی تخت و خودش هم روی زانوهاش جلوی پای لارا نشست
جونگ کوک:لارا چرا خجالت میکشی؟
لارا:نمیدونم«درحالی که هنوز قرمزه»
جونگ کوک:آخه از چیش خجالت میکشی؟؟؟؟
لارا:نمیدونم...یه جوریه
جونگ کوک:ببین لارا من دوست پسر توعم و تو هم دوست دختر من و این یعنی اینکه تو نباید سر چیزایی که عادیه خجالت بکشی....هوم؟
لارا:باشه
جونگ کوک بلند میشه و لارا رو بغل میکنه و سرش رو نوازش میکنه
جونگ کوک:دیگه نبینم خجالت بکشی هااااا خب؟؟؟؟
لارا:«خنده» باشه
جونگ کوک :بریم پایین«لبخند»
لارا :بریم
نیلا:عه شما اونجا بودین دوساعته داشتم دنبالتون میگشتم
لارا:«خنده»
جونگ کوک:خب دیگه اگر کاراتون با من تموم شد من برم
لارا:جونگ کوک الان ساعت تقریبا هشت شبه شام بمون پیش ما
نیلا:راست میگه
جونگ کوک:نه تهیونگ تنهاس
لارا:خب زنگ بزن به اونم بیاد
نیلا:راست میگه
جونگ کوک:اوکی
«مکالمه تهیونگ و جونگ کوک»
تهیونگ :بله؟
جونگ کوک:هیونگ من خونه لارا اینام
تهیونگ:خب؟
جونگ کوک:میگن که امشب شاک بمونم تو هم بیای
تهیونگ:اوک الان راه میوفتم
جونگ کوک:بچه ها تهیونگم میاد
نیلا:پس من و لارا هم میریم آشپزی
لارا:بریم
جونگ کوک:لارا آشپزیم بلدی؟
لارا:زیاد نه ولی بلدم
نیلا:دخترم از هر انگشتش یه هنر میباره
لارا و نیلا رفتن غذا درست کنن و جونگ کوکم توی گوشیش داشت میگشت
لارا:خوب شد دارن میان
نیلا:آره خیلی
لارا:از وقتی که از ایران اومدیم نه مهمونی رفتیم نه مهمون اومده برامون
نیلا:آره واقعا
لارا:هعیییی
جونگ کوک ویو:
دخترا پیشنهاد دادن بمونم پیششون منم قبول کردم و زنگ زدم تهیونگم بیاد
دوست داشتم بیشتر باهاش وقت بگذرونم برای همین موندم
چون عادت دارم زیاد مهمونی نمیرم حوصلم نمیگیره
و از تجملات اصلاااا خوشم نمیاد
ولی امشب یه حسی بهم میگفت بمون
داشتم به لارا نگاه میکردم
با اون لباس نسکافه ای و اون شلوارک تا بالای زانو مشکی که پوشیده بود خیلی تیپش عوض شده بود«امیدوارم فهمیده باشید لباسش چطوری بود»
خیلی برام جالبه که اصلا آرایش نمیکنه و خوشش نیماد
توی اتاقش هم که رفتم اصلاااا از لوازم آرایشی خبری نبود
البته خیلیییی خوبه چون من واقعا از دخترایی که آرایش و از این کارا کنن خیلی بدم میاد
برای همین خیلیییی خوبه
........................................................................................................
«۱۰ مین بعد»
دینگ دینگ دینگ دینگ
لارا:عه فکر کنم اومد
جونگ کوک:من باز میکنم
لارا:باشه
تهیونگ:به به سلاااام
لارا و نیلا:سلاممممم
جونگ کوک:خوش اومدی
تهیونگ:مرسیییی
لارا:دوستان غذا یا شربت
تهیونگ:بنظزم غذا
جونگ کوک:اوهوم راست میگه
نیلا:پس بفرمایید سر سفره
همشون رفتن و دستاشون رو شستن و نشستن سر میز
نیلا و تهیونگ کنار هم
روبروشون جونگ کوک و لارا کنار هم
تهیونگ:به به به چه کردین
همه:هههههههه
نیلا:خب بچه ها با درس و مدرسه چه میکنین
تیونگ:مگه باید کاری میکردیم؟
لارا:دوستان فردا امتحان فیزیک داریم
جونگ کوک:اوهوم
تهیونگ:خداروشکر من و نیلا رشتمون فیزیک نیست و گرنه تا الان دهنمون سرویس بود
نیلا:حققققققققق
نیلا:ولی مام فردا امتحان زبان داریما
تهیونگ آره بابا میدونم
تهیونگ:ما نخونیمم همیشه بیستیم
جونگ کوک:باشه تو خوبی
همه:هههههههههههه
لارا ویو:
داشتیم حرف میزدیم که یه دستی رو روی پام حس کردم
دیدم جونگ کوک دستشو گذاشته روی پام
بهش نگاه کردم دیدم خیلی ریلکس داره غذاشو میخوره
برام سواله که چجوری انقدر میتونه ریلکس باشه
راستش یکم موظب شدم
دستم رو گذاشتم روی دستش که برش داره
سعی کردم دستش رو بردارم ولی پام رو فشار داد و بهم نگاه کرد و منم دیگه حرفی نزدم تا شاممون تموم شه
جونگ کوک ویو:
داشتیم شام میخوردیم که......
جونگ کوک:خب چی میخواستی بهم بگی؟
لارا:میخواستم بگم..که..اممممم
جونگ کوک:بگو
لارا:میخواستم بگم که«از خجالت داره میمیره»
نیلا:میخواست بگه که اون شب که به هم اعتراف کردین....
جونگ کوک:چی؟
نیلا:ای بابا یکی از یکی خنگ تره
جونگ کوک:خب بگو بفهمم
لارا تمام این مدت نگاهش به زمین دوخته شده بود از خجالت
جونگ کوک:آهانننن فهمیدم چی شده
نیلا:خب آره یا نه؟؟؟؟؟
جونگ کوک:چی؟معلومه که نه!!!!
جونگ کوک:لارا مگه اینطور نیست؟
لارا:چرا من بهش میگم ولی به حرفم گوش نمیکنه
نیلا:خب خداروشکر
نیلا رفت دستشویی
جونگ کوک بلند شد و لارا رو بلند کرد و برد توی اتاق و نشوندش روی تخت و خودش هم روی زانوهاش جلوی پای لارا نشست
جونگ کوک:لارا چرا خجالت میکشی؟
لارا:نمیدونم«درحالی که هنوز قرمزه»
جونگ کوک:آخه از چیش خجالت میکشی؟؟؟؟
لارا:نمیدونم...یه جوریه
جونگ کوک:ببین لارا من دوست پسر توعم و تو هم دوست دختر من و این یعنی اینکه تو نباید سر چیزایی که عادیه خجالت بکشی....هوم؟
لارا:باشه
جونگ کوک بلند میشه و لارا رو بغل میکنه و سرش رو نوازش میکنه
جونگ کوک:دیگه نبینم خجالت بکشی هااااا خب؟؟؟؟
لارا:«خنده» باشه
جونگ کوک :بریم پایین«لبخند»
لارا :بریم
نیلا:عه شما اونجا بودین دوساعته داشتم دنبالتون میگشتم
لارا:«خنده»
جونگ کوک:خب دیگه اگر کاراتون با من تموم شد من برم
لارا:جونگ کوک الان ساعت تقریبا هشت شبه شام بمون پیش ما
نیلا:راست میگه
جونگ کوک:نه تهیونگ تنهاس
لارا:خب زنگ بزن به اونم بیاد
نیلا:راست میگه
جونگ کوک:اوکی
«مکالمه تهیونگ و جونگ کوک»
تهیونگ :بله؟
جونگ کوک:هیونگ من خونه لارا اینام
تهیونگ:خب؟
جونگ کوک:میگن که امشب شاک بمونم تو هم بیای
تهیونگ:اوک الان راه میوفتم
جونگ کوک:بچه ها تهیونگم میاد
نیلا:پس من و لارا هم میریم آشپزی
لارا:بریم
جونگ کوک:لارا آشپزیم بلدی؟
لارا:زیاد نه ولی بلدم
نیلا:دخترم از هر انگشتش یه هنر میباره
لارا و نیلا رفتن غذا درست کنن و جونگ کوکم توی گوشیش داشت میگشت
لارا:خوب شد دارن میان
نیلا:آره خیلی
لارا:از وقتی که از ایران اومدیم نه مهمونی رفتیم نه مهمون اومده برامون
نیلا:آره واقعا
لارا:هعیییی
جونگ کوک ویو:
دخترا پیشنهاد دادن بمونم پیششون منم قبول کردم و زنگ زدم تهیونگم بیاد
دوست داشتم بیشتر باهاش وقت بگذرونم برای همین موندم
چون عادت دارم زیاد مهمونی نمیرم حوصلم نمیگیره
و از تجملات اصلاااا خوشم نمیاد
ولی امشب یه حسی بهم میگفت بمون
داشتم به لارا نگاه میکردم
با اون لباس نسکافه ای و اون شلوارک تا بالای زانو مشکی که پوشیده بود خیلی تیپش عوض شده بود«امیدوارم فهمیده باشید لباسش چطوری بود»
خیلی برام جالبه که اصلا آرایش نمیکنه و خوشش نیماد
توی اتاقش هم که رفتم اصلاااا از لوازم آرایشی خبری نبود
البته خیلیییی خوبه چون من واقعا از دخترایی که آرایش و از این کارا کنن خیلی بدم میاد
برای همین خیلیییی خوبه
........................................................................................................
«۱۰ مین بعد»
دینگ دینگ دینگ دینگ
لارا:عه فکر کنم اومد
جونگ کوک:من باز میکنم
لارا:باشه
تهیونگ:به به سلاااام
لارا و نیلا:سلاممممم
جونگ کوک:خوش اومدی
تهیونگ:مرسیییی
لارا:دوستان غذا یا شربت
تهیونگ:بنظزم غذا
جونگ کوک:اوهوم راست میگه
نیلا:پس بفرمایید سر سفره
همشون رفتن و دستاشون رو شستن و نشستن سر میز
نیلا و تهیونگ کنار هم
روبروشون جونگ کوک و لارا کنار هم
تهیونگ:به به به چه کردین
همه:هههههههه
نیلا:خب بچه ها با درس و مدرسه چه میکنین
تیونگ:مگه باید کاری میکردیم؟
لارا:دوستان فردا امتحان فیزیک داریم
جونگ کوک:اوهوم
تهیونگ:خداروشکر من و نیلا رشتمون فیزیک نیست و گرنه تا الان دهنمون سرویس بود
نیلا:حققققققققق
نیلا:ولی مام فردا امتحان زبان داریما
تهیونگ آره بابا میدونم
تهیونگ:ما نخونیمم همیشه بیستیم
جونگ کوک:باشه تو خوبی
همه:هههههههههههه
لارا ویو:
داشتیم حرف میزدیم که یه دستی رو روی پام حس کردم
دیدم جونگ کوک دستشو گذاشته روی پام
بهش نگاه کردم دیدم خیلی ریلکس داره غذاشو میخوره
برام سواله که چجوری انقدر میتونه ریلکس باشه
راستش یکم موظب شدم
دستم رو گذاشتم روی دستش که برش داره
سعی کردم دستش رو بردارم ولی پام رو فشار داد و بهم نگاه کرد و منم دیگه حرفی نزدم تا شاممون تموم شه
جونگ کوک ویو:
داشتیم شام میخوردیم که......
۷.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.