پارت ۲۱:
پارت ۲۱:
جونگ کوک ویو:
توی راه داشتیم میرفتیم که دیدم چند تا ون مشکی مسیر حرکتشون خونه لارا اینا بود
جونگ کوک:تهیونگ بنظرت اون ماشینا چی بودن؟
تهیونگ:نمیدونم والا
جونگ کوک:یعنی با لارا اینا کاری دارن؟
تهیونگ:نه بابا
جونگ کوک:هوفففففف
«چند مین بعد»
زینگ زینگ زینگ زینگ
جونگ کوک:کیه؟
تهیونگ:نیلاس
جونگ کوک:جواب بده
تهیونگ:عه چرا قطع شد؟
جونگ کوک:تهیونگ دور بزن
تهیونگ:برای چی؟
جونگ کوک:حس خوبی نسبت به این ماجرا ندارم
تهیونگ:نه بابا چیزی نیست
جونگ کوک:میگم دور بزن
تهیونگ:باشه
تهیونگ دور زد و به سمت خونه لارا رفت
جونگ کوک و تهیونگ با چیزی که دیدن چشماشون گرد شد
در خونه باز بود
رفتن تو
جونگ کوک:لاراااااااااا نیلااااااااااا کجایینننننننننن؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:نیلااااااااااااااااااااااااااااا
نیلا:اوممممممممم اوممممممممم
جونگ کوک:اون صدای نیلاس
رفتن و دیدن که نیلا با دست و پا و دهن بسته روی زمینه و داره گریه میکنه
تهیونگ:نیلاااااااااااااااا
به سمت نیلا رفتن و دست و پای نیلا رو باز کردن
تهیونگ:نیلا حالت خوبه؟؟؟؟
نیلا:لارا لارا«گریه شدید»
جونگ کوک:لارا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلا:فقط برو فقط برو نجاتش بده
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
لارا:ولم کن«گریه»
لی یونگ:هیششش هیششش هیششش بیبی قرار نبود انقدر تکون بخوری هااا
دختر خوبی باش بذار کارمو بکنم
آروم آروم داشت به سمت لارا میومد تا جایی که لارا خورد به دیوار و لی یونگ کاملا چسبید به لارا
لارا:ولم کن خواهش میکنم«گریه شدید»
مرد یک:قربان ولش کنید
لی یونگ:همتون گمشید بشینید توی ماشین تا من بیام
همشون:چشم
لی یونگ:خب خب خب حالا خودمم و خودت دیگه جونگ کوک نیست که نجاتت بده«تمسخر آمیز»
لارا:خواهش میکنم ولم کن«گریه»
لی یونگ همینطور به سمت لارا میرفت و سعی میکرد ببوستش که با صدایی برگشت
جونگ کوک:جونگ کوک همیشه هست و نجاتش میده
لی یونگ:به به ببین کی اینجاس
جونگ کوک:عوضی «داد»
جونگ کوک به سمت لی یونگ رفت و شروع کرد به زدن لی یونگ تا جایی که لی یونگ دیگه داشت از دهنش خون میومد
جونگ کوک:عوضی مگه من به تو نگفتم نزدیکش نشوووووو«داد»
جونگ کوک به قدری زدش که دیگه نمیتونست تکون بخوره ولی سریع فرار کرد و گفت:
هههههه قطعاااا یه روزی برمیگردم و این رو بدون که لارا برای منه
جونگ کوک:عوضیییی
انقدر عصبانی بود که اصلا حواسش به لارا نبود
به خودش اومد برگشت و دید که لارا یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه
سریع ب سمتش رفت و
جونگ کوک:لارا عزیزم آروم باش هیچی نیست
لارا فقط گریه شدید میکرد و به قدری بود که دیگه نفسش بالا میومد
جونگ کوک لارا رو بغل کرد و نشست روی تخت و اونو بغل کرد و سرش رو نوازش میکرد
جونگ کوک:تموم شد....هیش دیگه دستش بهت نمیرسه
لارا:جونگ کوک هققق م..هققق...من هقققققق میترسم هققققققققققققق«گریه شدید»
جونگ کوک:آروم باش .....آروم باش بیا با من میریم خونه من و دیگه حق نداره بهت دست بزنه....خب؟
لارا:باشه هققققققققققق
جونگ کوک بلند شد و کمک لارا کرد تا وسایلش رو جمع کنه و بعد بع سمت در رفتند که نیلا سریع به سمت لارا اومد
نیلا:لارا....لارا خوبی؟؟؟؟«نگران و گریه»
لارا سریع رفت بفل نیلا و شروع بع گریه کردن
نیلا:لارااااا«گریه»
جونگ کوک:بچه ها بریم خونه
نیلا:کجا؟
جونگ کوک:از این به بعد تو خونه تهیونگ و لارا خونه من میمونه«به غیر از اون خونه هایی که دارن خونه جداگونه هم دارن»
تهیونگ:راست میگه
راه افتادن و نیلا و تهیونگ به سمت خونه خودشون و لارا و جونگ کوک هم به سمت خونه خودشون رفتند
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بادیگارد:قربان حالتون خوبه؟؟؟
لی یونگ:هههههه«خنده»
بادیگارد:قربان؟؟؟
لی یونگ:ببندید دهناتون روووووو
لی یونگ:لارا فکر کردی میتونی از دستم من در بری ها؟؟؟؟؟
کور خوندییییی
بالاخره بدستت میارمممم«خنده»
جونگ کوک ویو:
توی راه داشتیم میرفتیم که دیدم چند تا ون مشکی مسیر حرکتشون خونه لارا اینا بود
جونگ کوک:تهیونگ بنظرت اون ماشینا چی بودن؟
تهیونگ:نمیدونم والا
جونگ کوک:یعنی با لارا اینا کاری دارن؟
تهیونگ:نه بابا
جونگ کوک:هوفففففف
«چند مین بعد»
زینگ زینگ زینگ زینگ
جونگ کوک:کیه؟
تهیونگ:نیلاس
جونگ کوک:جواب بده
تهیونگ:عه چرا قطع شد؟
جونگ کوک:تهیونگ دور بزن
تهیونگ:برای چی؟
جونگ کوک:حس خوبی نسبت به این ماجرا ندارم
تهیونگ:نه بابا چیزی نیست
جونگ کوک:میگم دور بزن
تهیونگ:باشه
تهیونگ دور زد و به سمت خونه لارا رفت
جونگ کوک و تهیونگ با چیزی که دیدن چشماشون گرد شد
در خونه باز بود
رفتن تو
جونگ کوک:لاراااااااااا نیلااااااااااا کجایینننننننننن؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:نیلااااااااااااااااااااااااااااا
نیلا:اوممممممممم اوممممممممم
جونگ کوک:اون صدای نیلاس
رفتن و دیدن که نیلا با دست و پا و دهن بسته روی زمینه و داره گریه میکنه
تهیونگ:نیلاااااااااااااااا
به سمت نیلا رفتن و دست و پای نیلا رو باز کردن
تهیونگ:نیلا حالت خوبه؟؟؟؟
نیلا:لارا لارا«گریه شدید»
جونگ کوک:لارا چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلا:فقط برو فقط برو نجاتش بده
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
لارا:ولم کن«گریه»
لی یونگ:هیششش هیششش هیششش بیبی قرار نبود انقدر تکون بخوری هااا
دختر خوبی باش بذار کارمو بکنم
آروم آروم داشت به سمت لارا میومد تا جایی که لارا خورد به دیوار و لی یونگ کاملا چسبید به لارا
لارا:ولم کن خواهش میکنم«گریه شدید»
مرد یک:قربان ولش کنید
لی یونگ:همتون گمشید بشینید توی ماشین تا من بیام
همشون:چشم
لی یونگ:خب خب خب حالا خودمم و خودت دیگه جونگ کوک نیست که نجاتت بده«تمسخر آمیز»
لارا:خواهش میکنم ولم کن«گریه»
لی یونگ همینطور به سمت لارا میرفت و سعی میکرد ببوستش که با صدایی برگشت
جونگ کوک:جونگ کوک همیشه هست و نجاتش میده
لی یونگ:به به ببین کی اینجاس
جونگ کوک:عوضی «داد»
جونگ کوک به سمت لی یونگ رفت و شروع کرد به زدن لی یونگ تا جایی که لی یونگ دیگه داشت از دهنش خون میومد
جونگ کوک:عوضی مگه من به تو نگفتم نزدیکش نشوووووو«داد»
جونگ کوک به قدری زدش که دیگه نمیتونست تکون بخوره ولی سریع فرار کرد و گفت:
هههههه قطعاااا یه روزی برمیگردم و این رو بدون که لارا برای منه
جونگ کوک:عوضیییی
انقدر عصبانی بود که اصلا حواسش به لارا نبود
به خودش اومد برگشت و دید که لارا یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه
سریع ب سمتش رفت و
جونگ کوک:لارا عزیزم آروم باش هیچی نیست
لارا فقط گریه شدید میکرد و به قدری بود که دیگه نفسش بالا میومد
جونگ کوک لارا رو بغل کرد و نشست روی تخت و اونو بغل کرد و سرش رو نوازش میکرد
جونگ کوک:تموم شد....هیش دیگه دستش بهت نمیرسه
لارا:جونگ کوک هققق م..هققق...من هقققققق میترسم هققققققققققققق«گریه شدید»
جونگ کوک:آروم باش .....آروم باش بیا با من میریم خونه من و دیگه حق نداره بهت دست بزنه....خب؟
لارا:باشه هققققققققققق
جونگ کوک بلند شد و کمک لارا کرد تا وسایلش رو جمع کنه و بعد بع سمت در رفتند که نیلا سریع به سمت لارا اومد
نیلا:لارا....لارا خوبی؟؟؟؟«نگران و گریه»
لارا سریع رفت بفل نیلا و شروع بع گریه کردن
نیلا:لارااااا«گریه»
جونگ کوک:بچه ها بریم خونه
نیلا:کجا؟
جونگ کوک:از این به بعد تو خونه تهیونگ و لارا خونه من میمونه«به غیر از اون خونه هایی که دارن خونه جداگونه هم دارن»
تهیونگ:راست میگه
راه افتادن و نیلا و تهیونگ به سمت خونه خودشون و لارا و جونگ کوک هم به سمت خونه خودشون رفتند
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بادیگارد:قربان حالتون خوبه؟؟؟
لی یونگ:هههههه«خنده»
بادیگارد:قربان؟؟؟
لی یونگ:ببندید دهناتون روووووو
لی یونگ:لارا فکر کردی میتونی از دستم من در بری ها؟؟؟؟؟
کور خوندییییی
بالاخره بدستت میارمممم«خنده»
۸.۳k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.