پارت ۲۰:
پارت ۲۰:
جونگ کوک ویو:
داشتیم شام میخوردیم که چشمم افتاد به لارا
دستم رو گذاشتم روی پاش ولی فکر کنم یکم موظب شد
اشکال نداره قرار بود خجالت و بذاره کنار
ولی فکر کنم نیمتونه
برای همین منم باید روش کار کنم
سهی کرد دستم و از روی پاهاش برداره ولی من پاش رو فشار دادم و اونم ول کرد و مشغول بقیه خودرنش شد
صرفا فقط برای اینکه دیگه انقدر خجالتی نباشه و به این آیتم ها عادت کنه این کارو کردم
.......................................................................................................
غذاشون تموم شد و لارا و نیلا نشغول جمع و جور کردن وسایل شام شدن و تهیونگ و جونگ کوک هم داشتن حرف میزدن که
تهیونگ:خب دخترا ما دیگه میریم
جونگ کوک:آره خدافظ
نیلا و لارا:اوکییییی خدافظظظظظ
تهیونگ :فردا میبینمتون
نیلا ویو:
پسرا رفتن و هنوز دو دیقه نگذشته بود که زنگ در بخ صدا در اومد
نیلا:کیه؟
لارا:نمیدونم
نیلا:کسی قرار بود بیاد؟
لارا:نه بذار برم در و باز کنم ببینم کیه
لارا به سمت در ورودی رفت ولی در رو باز نکرد
لارا:کیه؟؟؟
مرد ۱:در رو باز کن
لارا:شما؟
مرد دو:داریم میگیم باز کن درو
لارا:من شمارو نمیشناسم ببخشید
مرد سه:نه این زبون آدم حاالیش نیستت
مرد چهار :نترسین من الان در رو میشکنم
لارا و نیلا خیلی ترسیده بودن
لارا:نیلا زنگ بزن به جونگ کوک و تهیونگ
نیلا:ب..ب..باشه
نیلا داشت شماره رو میگرفت که در شکست و چها تا مرد هیکلی ریختن توی خونه
دوتاشون اومدن و گوشی رو از دست نیلا گرفتن و نیلا رو بردن بیرون از خونه و دست و پاش رو بستن و دهنش هم چسب زدن و انداختنش حیاط پشتی
دوتای دیگشون به سمت لارا رفتن و از پشت اون دوتا یک نفر دیگه اومد بیرون و گفت
مرده:سلام عشقم
لارا:ت.ت...تو؟؟؟؟؟؟
«فلش بک به دو ماه پیش»
لارا و نیلا داشتن توی مدرسه قدم میزدن و زنگ تفریح بود
که بندگوی مدرسه به صدا در اومد و مدیر کدرسه لارا رو صدا زد که بره توی دفتر مدیر
لارا رفت سمت دفتر مدیر و اجازه گرفت و وارد اتاق شد
لارا:سلام
مدیر:سلام
لارا:با من کاری داشتین؟
«لارا همیشه با کسایی که نمشناسه خیلی با احترام اما سرد و جدی رفتار میکنه»
مدیر:آره بیا اینجا بشین
لارا:چشم
مدیر:لارا این برادر من هست لی یونگ
لارا:خوشبختم
لی یونگ:ممنونم
لارا:مدیر لی کاری از دست من برمیاد؟
لی جونگ:بله
لی یونگ:میخوام مال من بشی
لارا:بله؟؟؟؟
مدیر لی جونگ:همین که شنیدی
لارا:متاسفم من نمیتونم همچین کاری رو انجام بدم
مدیر لی جونگ:خانم لارا اگر دست خودتون بود که من نمیگفتم
لارا:یعنی چی من متوجه نمیشمم
لی یونگ:یعنی تو از این به بعد برای منی
جونگ کوک ویو:
داشتم دنبال لارا میگشتم که دیدم توی دفتر مدیره و انگار ترسیده
یه آقای دیگه هم توی اتاق بود که داشت میرفت سمت لارا
سریع در دفتر مدیر رو باز کردم و رفتم داخل
جونگ کوک:آقای لی جونگ دارین چی کار میکنین؟
لی جونگ :متاسفم
لی یونگ:بچه جون به تو ربطی نداره برو بیرون
لارا:جونگ کوک کمکم کن
جونگ کوک:شما کی باشی اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لی یونگ:ببین بچه جون لارا مال منه
جونگ کوک:لارا.... این مرتیکه چی داره میگه؟؟؟؟؟
لارا:بخدا نمیدونم
لی یونگ:تقصیر عشق من ننداز
جونگ کوک:ببند دهنتو لارا بیا بریم«عصبی و جدی»
لارا اومد بره که لی یونگ دست لارا رو گرفت
لی یونگ:تو هیچ جا نمیری
جونگ کوک به سمت لی یونگ رفت و یه مشت خالی کرد تو صورتش
جونگ کوک:مرتیکه به چه جراتی به دوست دختر مردم دست میزنی؟؟؟؟
لی یونگ از دهنش داشت خون میومد
جونگ کوک دست لارا رو گرفت و رفت بیرون و در اونجارو بست
جونگ کوک خیلیییی عصبی بود رو به لارا کرد و با صدای تقریبا بلند به لارا گفت
جونگ کوک:لارا اون کی بودددددد
لارا:بخدا نمیدونم
جونگ کوک:اون عوضی با تو چی کار داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا دیگه بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد
خیلی خیلی ترسیده بود
لارا:هققق هقققق بخداهققققق نمیدونم هقققققق هق هقققق
جونگ کوک وقتی لارا رو دید یه لحظه به خودش اومد و خیلی از کاری که کرده ناراحت شد و سریع رفت رمتش و بغلش کرد
جونگ کوک:هیششششششش متاسفم...خیلی عصبی شدم «آروم»
لارا:میدونم هققققققققققققق «گریه»
جونگ کوک:آروم باش گریه نکن
...................................................................................................
«زمان حال»
لی یونگ:سلام عشقم
لارا:ت..ت.....تو اینجا..... چ...چی....ک...کا....کار میکنی؟؟؟؟
لی یونگ:من میخواستم باهات خوب رفتار کنم اما خودت این اجازه رو ندادی«اخم»
لارا:چی داری میگی عوضی ولم کننننننن
لی یونگ:.......
جونگ کوک ویو:
داشتیم شام میخوردیم که چشمم افتاد به لارا
دستم رو گذاشتم روی پاش ولی فکر کنم یکم موظب شد
اشکال نداره قرار بود خجالت و بذاره کنار
ولی فکر کنم نیمتونه
برای همین منم باید روش کار کنم
سهی کرد دستم و از روی پاهاش برداره ولی من پاش رو فشار دادم و اونم ول کرد و مشغول بقیه خودرنش شد
صرفا فقط برای اینکه دیگه انقدر خجالتی نباشه و به این آیتم ها عادت کنه این کارو کردم
.......................................................................................................
غذاشون تموم شد و لارا و نیلا نشغول جمع و جور کردن وسایل شام شدن و تهیونگ و جونگ کوک هم داشتن حرف میزدن که
تهیونگ:خب دخترا ما دیگه میریم
جونگ کوک:آره خدافظ
نیلا و لارا:اوکییییی خدافظظظظظ
تهیونگ :فردا میبینمتون
نیلا ویو:
پسرا رفتن و هنوز دو دیقه نگذشته بود که زنگ در بخ صدا در اومد
نیلا:کیه؟
لارا:نمیدونم
نیلا:کسی قرار بود بیاد؟
لارا:نه بذار برم در و باز کنم ببینم کیه
لارا به سمت در ورودی رفت ولی در رو باز نکرد
لارا:کیه؟؟؟
مرد ۱:در رو باز کن
لارا:شما؟
مرد دو:داریم میگیم باز کن درو
لارا:من شمارو نمیشناسم ببخشید
مرد سه:نه این زبون آدم حاالیش نیستت
مرد چهار :نترسین من الان در رو میشکنم
لارا و نیلا خیلی ترسیده بودن
لارا:نیلا زنگ بزن به جونگ کوک و تهیونگ
نیلا:ب..ب..باشه
نیلا داشت شماره رو میگرفت که در شکست و چها تا مرد هیکلی ریختن توی خونه
دوتاشون اومدن و گوشی رو از دست نیلا گرفتن و نیلا رو بردن بیرون از خونه و دست و پاش رو بستن و دهنش هم چسب زدن و انداختنش حیاط پشتی
دوتای دیگشون به سمت لارا رفتن و از پشت اون دوتا یک نفر دیگه اومد بیرون و گفت
مرده:سلام عشقم
لارا:ت.ت...تو؟؟؟؟؟؟
«فلش بک به دو ماه پیش»
لارا و نیلا داشتن توی مدرسه قدم میزدن و زنگ تفریح بود
که بندگوی مدرسه به صدا در اومد و مدیر کدرسه لارا رو صدا زد که بره توی دفتر مدیر
لارا رفت سمت دفتر مدیر و اجازه گرفت و وارد اتاق شد
لارا:سلام
مدیر:سلام
لارا:با من کاری داشتین؟
«لارا همیشه با کسایی که نمشناسه خیلی با احترام اما سرد و جدی رفتار میکنه»
مدیر:آره بیا اینجا بشین
لارا:چشم
مدیر:لارا این برادر من هست لی یونگ
لارا:خوشبختم
لی یونگ:ممنونم
لارا:مدیر لی کاری از دست من برمیاد؟
لی جونگ:بله
لی یونگ:میخوام مال من بشی
لارا:بله؟؟؟؟
مدیر لی جونگ:همین که شنیدی
لارا:متاسفم من نمیتونم همچین کاری رو انجام بدم
مدیر لی جونگ:خانم لارا اگر دست خودتون بود که من نمیگفتم
لارا:یعنی چی من متوجه نمیشمم
لی یونگ:یعنی تو از این به بعد برای منی
جونگ کوک ویو:
داشتم دنبال لارا میگشتم که دیدم توی دفتر مدیره و انگار ترسیده
یه آقای دیگه هم توی اتاق بود که داشت میرفت سمت لارا
سریع در دفتر مدیر رو باز کردم و رفتم داخل
جونگ کوک:آقای لی جونگ دارین چی کار میکنین؟
لی جونگ :متاسفم
لی یونگ:بچه جون به تو ربطی نداره برو بیرون
لارا:جونگ کوک کمکم کن
جونگ کوک:شما کی باشی اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لی یونگ:ببین بچه جون لارا مال منه
جونگ کوک:لارا.... این مرتیکه چی داره میگه؟؟؟؟؟
لارا:بخدا نمیدونم
لی یونگ:تقصیر عشق من ننداز
جونگ کوک:ببند دهنتو لارا بیا بریم«عصبی و جدی»
لارا اومد بره که لی یونگ دست لارا رو گرفت
لی یونگ:تو هیچ جا نمیری
جونگ کوک به سمت لی یونگ رفت و یه مشت خالی کرد تو صورتش
جونگ کوک:مرتیکه به چه جراتی به دوست دختر مردم دست میزنی؟؟؟؟
لی یونگ از دهنش داشت خون میومد
جونگ کوک دست لارا رو گرفت و رفت بیرون و در اونجارو بست
جونگ کوک خیلیییی عصبی بود رو به لارا کرد و با صدای تقریبا بلند به لارا گفت
جونگ کوک:لارا اون کی بودددددد
لارا:بخدا نمیدونم
جونگ کوک:اون عوضی با تو چی کار داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لارا دیگه بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد
خیلی خیلی ترسیده بود
لارا:هققق هقققق بخداهققققق نمیدونم هقققققق هق هقققق
جونگ کوک وقتی لارا رو دید یه لحظه به خودش اومد و خیلی از کاری که کرده ناراحت شد و سریع رفت رمتش و بغلش کرد
جونگ کوک:هیششششششش متاسفم...خیلی عصبی شدم «آروم»
لارا:میدونم هققققققققققققق «گریه»
جونگ کوک:آروم باش گریه نکن
...................................................................................................
«زمان حال»
لی یونگ:سلام عشقم
لارا:ت..ت.....تو اینجا..... چ...چی....ک...کا....کار میکنی؟؟؟؟
لی یونگ:من میخواستم باهات خوب رفتار کنم اما خودت این اجازه رو ندادی«اخم»
لارا:چی داری میگی عوضی ولم کننننننن
لی یونگ:.......
۸.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.