پارت دیوانه وار عاشق

پارت۴ [ دیوانه وار عاشق]


ات: باشه برو....... خب بریم درس بخونیم....

تق( صدای باز شدن در)

ب ات: چرا نمیری مدرسه مثل اینکه باید ادبت کنم

ات: پدر... ‌یعنی چیمنم میخوام زندگی کنم میخوام شاد باشم میخوام به آرزوم و چیز هایی که میخوام برسم میخوام درسم رو بخونم...

ب ات: عه چه چیزا الکی خیال بافی نکن حالا باید تنبیه بشی

ات:(جیغغغغ)

ب ات: بیا بریم دختره چشم سفید (داره موهای ات رو میکشه)

ات: نکننننن نهههههه

نویسنده: بابای ات آنقدر موهاش رو کشید تا ات همراهش بیاد ولی ات نمی‌رفت باز آنقدر موهای ات رو کشید که سر ات خون اومد و بیهوش شد...

(چند مین بعد)

ات بهوش اومد دیت و پاش بسته ان

ات: اینجا کجاست آی سرم درد میکنه کمک لطفا کمک کنید

بادیگار: خانوم ات لطفا ساکت تا مهمون پدرتون بره بعد با شما کار داره

ات: نههه کمک لطفا کمک کن تورو خدا من دوست ندارم اینجوری بشه...

حمایتتتتتتت ببخشید دیر پارت ها رو میزارم آخه درس هام زیادن فرشته ها
دیدگاه ها (۵)

پارت۳ [دیوانه وار عاشق]ناشناس:(همون پسره) ددیو کوفت آنقدر ...

پارت۲ [دیوانه وار عاشق]ناشناس: مجبور نیستم ( دست ات رو گرفت...

وقتی نازایی

جیمین فیک زندگی پارت ۸۲# جیمین : چرا انقدر ذوق داری بریم خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط