love library ( Two )

° داستان قشنگی بود
~ بله خیلی قشنگه
° ببخشید میتونم بپرسم اسمتون چیه ؟
~ جورینا هستم و شما؟!
° نامجون ... کیم نامجون میتونی نامی صدام کنی
~ عا اسم قشنگیه
° چرا خودتو قشنگ معرفی نمیکنی؟؟
سنت و اینا
~ ۱۹ سالمه
° خوبه ازم کوچیکتری
~ خوبع ؟؟ مگه چند سالته ؟
° ۲۶ اوپات میشم
~ اوپا ؟؟
¶ هییی جورینا دارم میبندم بریم ناهار ... هنوز مشتری داریم ؟
° نخیر داشتم میرفتم کتاباتون قشنگه و مخصوصا راهنماشون
¶ بله لطف دارین
° خدا نگه دار
Jourina wio :
کتاب دستم بود خدافظی کردم
رفتم سمت قفسه کتابا که بزارم سر جاش که یه برگه بین ورقه های کتاب توجه هم رو جلب کرد
« خیلی راجب کنجکاوم میتونم شام دعوتت کنم ۵۶*****۰۹۸ شمارمه هروقت خواستی بهم زنگ بزن »
¶ بیا بریم دیگهه
° اجوشییی . ببخشید شما دختر دارین ؟
¶ بله
° اگه یه پسر به دخترتون شماره بده چیکارش میکنین ؟؟
¶ بستگی به نظر دخترم داره ... ولی به هیچکدوم از پسرا اعتماد نمیکنم چطور ؟
° هیچی شما ناهار بخورین من میرم خونه مرخصی میخوام واسه امروز
¶ هی دختررر
° خدافظظ
Jourina wio :
رفتم خونه مامانم خونه نبود بابام که هیچوقت نیست پس شمارشو گرفتم
~ علو !؟
.... : بفرمایید
صدای یه دختر بود میدونستم یه هو...له به تمام معناست ...

لایک نمیکونی؟؟؟