چه کنم سهل نشد ماتم فرموده ی من

چه کنم " سهل " نشد ، ماتمِ فرموده ی من
آه .... ای دستِ فلک ، با غم شبگیر ، خوشی
هفت سال از همه ی خشکی اندوه گذشت
یوسفا پس چه شد آن واژه ی تعبیر خوشی
بسته ام " دل " به شفق تا تو برآیی و نشد
با توام صبح ستم ، زاده ی همشیر ، خوشی
می دوانی چه کنم " ریشه " ی ماتم به تنم
تو به آزار " من " و ،هر شب دلگیر ، خوشی
در خیال آمدی و قصد " تو " دارم چه کنم؟
که " غم " و "درد" مرا فاصله تدبیر خوشی
منّتی بر سر " تو " ، گر بگذارم حق است
که تو بر دوزخِ این " قصه" ی تقدیر خوشی
دیدگاه ها (۴)

چقدر دورم از آن سالها که فاصله ام فقط میان من و تو کمی پریدن...

دوباره پاییز اومد و خش خشِ برگا زیرِ پاتو بگو صدای پات،تو کو...

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانمهمه هستی تویی ، فی ال...

بوته های #دلتـنگــی ِ "من "نه آب می خواهـدو نه حـتئ آفـتــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط