چه کنم " سهل " نشد ، ماتمِ فرموده ی من
چه کنم " سهل " نشد ، ماتمِ فرموده ی من
آه .... ای دستِ فلک ، با غم شبگیر ، خوشی
هفت سال از همه ی خشکی اندوه گذشت
یوسفا پس چه شد آن واژه ی تعبیر خوشی
بسته ام " دل " به شفق تا تو برآیی و نشد
با توام صبح ستم ، زاده ی همشیر ، خوشی
می دوانی چه کنم " ریشه " ی ماتم به تنم
تو به آزار " من " و ،هر شب دلگیر ، خوشی
در خیال آمدی و قصد " تو " دارم چه کنم؟
که " غم " و "درد" مرا فاصله تدبیر خوشی
منّتی بر سر " تو " ، گر بگذارم حق است
که تو بر دوزخِ این " قصه" ی تقدیر خوشی
آه .... ای دستِ فلک ، با غم شبگیر ، خوشی
هفت سال از همه ی خشکی اندوه گذشت
یوسفا پس چه شد آن واژه ی تعبیر خوشی
بسته ام " دل " به شفق تا تو برآیی و نشد
با توام صبح ستم ، زاده ی همشیر ، خوشی
می دوانی چه کنم " ریشه " ی ماتم به تنم
تو به آزار " من " و ،هر شب دلگیر ، خوشی
در خیال آمدی و قصد " تو " دارم چه کنم؟
که " غم " و "درد" مرا فاصله تدبیر خوشی
منّتی بر سر " تو " ، گر بگذارم حق است
که تو بر دوزخِ این " قصه" ی تقدیر خوشی
۴.۰k
۲۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.