گاهی اونقدر خسته است که با خودم میگم یعنی میشه یه روز ببی
گاهی اونقدر خسته است که با خودم میگم یعنی میشه یه روز ببینم چشماش مثه قبل پر از امید و عشقه؟
وقتی میبینم هیچ کاری از دستم برنمیاد و اون دیر یا زود برای همیشه میره و تنهام میزاره یه ترس عمیق میاد تو دلم...
شاید واسه همینه این روزا بیشتر هواشو دارم...
مدتها انتظار اومدنش رو میکشم... پشت در می ایستم تا قبل از اینکه کلید بندازه درو باز کنم...
این روزا همه اتاق فقط عطر نرگس داره...
سعی میکنه خودش رو قوی نشون بده و این برای منی که عاشقشم هم جذابه و هم دردناک...
این روزا فقط تماشای غروب آفتاب آرومش میکنه...
اما اونقدر خسته است که آروم چشماشو میبنده و کنارم خوابش میبره...
گاهی با خودم میگم چرا نشد؟
وقتی میبینم هیچ کاری از دستم برنمیاد و اون دیر یا زود برای همیشه میره و تنهام میزاره یه ترس عمیق میاد تو دلم...
شاید واسه همینه این روزا بیشتر هواشو دارم...
مدتها انتظار اومدنش رو میکشم... پشت در می ایستم تا قبل از اینکه کلید بندازه درو باز کنم...
این روزا همه اتاق فقط عطر نرگس داره...
سعی میکنه خودش رو قوی نشون بده و این برای منی که عاشقشم هم جذابه و هم دردناک...
این روزا فقط تماشای غروب آفتاب آرومش میکنه...
اما اونقدر خسته است که آروم چشماشو میبنده و کنارم خوابش میبره...
گاهی با خودم میگم چرا نشد؟
۶۵.۹k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.