part 3
part 3
( ویو شب )
شب شده بود ات رو از صبح تاحالا تویه اتاق تهیونگ زندونی کرده بودن
شب سره میز صبحانه هرچهارتا شون نشسته بودن تا اینکه شوگا گفت
شوگا: دختره بیچاره از صبح تاحالا تویه اتاقه حتما گرسنشه
تهیونگ : به ما ربطی نداره که گرسنشه یا نه
جیمین : اما گناه داره
جونکوک: انقدر ظالم نباش تهیونگ
تهیونگ : اون دختره حقشه اینم واسش کمه
همه ساکت شدن شوگا از میز بلند شد و رفت
ات : تویه اتاق بودم هیچکس نیومده بود از صبح تاحالا تا اینکه صدای درو شنیدم انگار یکی بازش میکرد زود از رویه تخت بلند شدم و رفتم سمته در
درو که باز کرد یکی از همون پسرا بود اون پسره مهربون
شوگا: میتونی بیای بیرون
ات زود از اتاق رفت بیرون و روبه رویه شوگا وایستاد
ات: من هیچ کاری نکردم من هیچکسی رو تهدید نکردم
شوگا: باشه میدونم من حرف تو باور میکنم
ات: خوب بزارید برم
شوگا: فعلا نمی تونی جای بری تاوقتی که معلوم بشه کاری کیه که مادر تهیونگ رو تهدیده کرده باید اینجا بمونی
ات: اما من
با گذاشتن دسته شوگا رویه شونیه ات
ات حرفش قط شد
شوگا: نگران نباش به من اعتماد کن و. با من راحت باش باشه
ات : باشه خیلی ممنونم
شوگا: بریم غذا بخوریم
ات: باشه بریم راستی میشه اسم تون رو بپرسم
شوگا: بله حتما اسمه من شوگا ست
ات : اسمت خیلی قشنگه
شوگا: ممنونم
تهیونگ و بقیه داشتن غذا میخوردین که شوگا و ات اومدن شوگا به ات گفت بشینه سره میز اونم قبول کرد و نشست تهیونگ با عصبانیت از صندلی بلند شدن و با صدای بلند گفت
تهیونگ : دختریه پرو با چه حقی اومدی سره میز نشستی
ات: شوگا بهم گفت
تهیونگ : بح بح چه زود دختر خاله و پسر خاله شدین
شوگا: من بهش گفتم که بیاد سره میز بشینه
تهیونگ : اگه این دختره سره این میز باشه من نیستم
شوگا: حرف های الکی نزن بشین سره جات
جونکوک: یهو دعوا
جیمین: هیونگ لطفا بشین و با ما غذا بخور
شوگا : تهیونگ بشین
تهیونگ مجبور شد که بشینه همه شروع به خوردن غذا کردن
ادامش رو خواهیم دید /|
( ویو شب )
شب شده بود ات رو از صبح تاحالا تویه اتاق تهیونگ زندونی کرده بودن
شب سره میز صبحانه هرچهارتا شون نشسته بودن تا اینکه شوگا گفت
شوگا: دختره بیچاره از صبح تاحالا تویه اتاقه حتما گرسنشه
تهیونگ : به ما ربطی نداره که گرسنشه یا نه
جیمین : اما گناه داره
جونکوک: انقدر ظالم نباش تهیونگ
تهیونگ : اون دختره حقشه اینم واسش کمه
همه ساکت شدن شوگا از میز بلند شد و رفت
ات : تویه اتاق بودم هیچکس نیومده بود از صبح تاحالا تا اینکه صدای درو شنیدم انگار یکی بازش میکرد زود از رویه تخت بلند شدم و رفتم سمته در
درو که باز کرد یکی از همون پسرا بود اون پسره مهربون
شوگا: میتونی بیای بیرون
ات زود از اتاق رفت بیرون و روبه رویه شوگا وایستاد
ات: من هیچ کاری نکردم من هیچکسی رو تهدید نکردم
شوگا: باشه میدونم من حرف تو باور میکنم
ات: خوب بزارید برم
شوگا: فعلا نمی تونی جای بری تاوقتی که معلوم بشه کاری کیه که مادر تهیونگ رو تهدیده کرده باید اینجا بمونی
ات: اما من
با گذاشتن دسته شوگا رویه شونیه ات
ات حرفش قط شد
شوگا: نگران نباش به من اعتماد کن و. با من راحت باش باشه
ات : باشه خیلی ممنونم
شوگا: بریم غذا بخوریم
ات: باشه بریم راستی میشه اسم تون رو بپرسم
شوگا: بله حتما اسمه من شوگا ست
ات : اسمت خیلی قشنگه
شوگا: ممنونم
تهیونگ و بقیه داشتن غذا میخوردین که شوگا و ات اومدن شوگا به ات گفت بشینه سره میز اونم قبول کرد و نشست تهیونگ با عصبانیت از صندلی بلند شدن و با صدای بلند گفت
تهیونگ : دختریه پرو با چه حقی اومدی سره میز نشستی
ات: شوگا بهم گفت
تهیونگ : بح بح چه زود دختر خاله و پسر خاله شدین
شوگا: من بهش گفتم که بیاد سره میز بشینه
تهیونگ : اگه این دختره سره این میز باشه من نیستم
شوگا: حرف های الکی نزن بشین سره جات
جونکوک: یهو دعوا
جیمین: هیونگ لطفا بشین و با ما غذا بخور
شوگا : تهیونگ بشین
تهیونگ مجبور شد که بشینه همه شروع به خوردن غذا کردن
ادامش رو خواهیم دید /|
۳.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.