فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۴۲
کوک : ا.ت کجاستتت؟
تهیونگ: من متاسفم کوک
کوک : متاسف چی هستییی،؟ فقط بهم بگو ا.ت کجاست؟
تهیونگ: ببین کوک ...
کوک : بهم نگو کوک اصلا خوشم نمیاد تو و ا.ت باهام رسمی حرف بزنین
تهیونگ: رسمی کجا بود اسم کوچیکته !
کوک : ته ... من رفیقتم باهام راحتر باشش
تهیونگ : ..
کوک بلند میشه و دور اتاق تند تند راه میره
و نفس عمیق میکشه و یهو منفجر میشه و فریاد میزنه : چرا در رفته؟؟؟؟ من چیکارش کردم ؟ چرا هر وقت منو میبینه لکنت میگیره ... چرا ازم میترسه ؟ چرا حس میکنم ازم متنفره ؟ چرااا؟ من چیکارش کردمممم؟؟؟ هاااااا؟ (داد)
تهیونگ: کوک تو فقط آروم باش
کوک : آرامش چیییی؟؟؟ میفهمی چی میگی؟
تهیونگ: آره میفهمم ...
کوک : نه دقیقا نمیفهمی چون چیزی رو که من میدونم نمیدونی !
تهیونگ: و اون چیه؟
کوک به گریه میوفته و میگه : بابام و باباش هر دو اون بیرونن ... بابام در رفتهههه ... بابام گفت میکشتش ... گفت یه کاری میکنم ازت متنفر باشه و روزی هزار بار آرزوی این رو بکنه که ای کاش هیچ وقت ندیده بودت و کاری میکنه که هیچ وقت حتی یه لبخند هم نزنی و همش بگی چرا ا.ت این طوری شده و ..
تهیونگ : وایسا تو لای حرفات نگفتی بابات یه کاری میکنه که ا.ت ازت متنفر شه ؟
کوک : خب اره ولی هنوز نتونسته به حرفش عمل کنه !
تهیونگ: کوک ... چطور میتونی اینو بگی؟ یکم دقیق تر فکر کن .. اون خیلی وقته حرفش رو عملی کرده ..فقط من و تو دیر تر فهمیدیم !
کوک لحظه ای به فکر فرو میره و بعد با چهره ای که انگار تازه فهمیده داستان از چه قراره به تهیونگ خیره میشه و میگه .. من میدونم ا.ت کجاس؟! بریم دنبالش ... هستی باهام؟
تهیونگ: تا آخر دنیا باهاتم رفیق
کوک : رفیق...بعد اون همه مدت بلاخره یکی منو به عنوان رفیقش حساب کرد ...
تهیونگ: تو بیشتر از رفیقی برام (منحرف نشید منظورش ارزشِ کوکه )
کوک : همچنین ... بریم دیگه داره دیر میشه !
تهیونگ: موافقم
ته و کوک هر دو سوار ماشین هاشون شدن و با هدفون بی سیم در تماس بودن و حرف میزدن
تهیونگ : کجا بریم؟
کوک : من یه حدسی دارم ...اما خطرناکه پس تو برو هر جاییکه فکر میکنی منم تنها میرم اونجا
تهیونگ: نه منم باهات میام
کوک : فعلا ...
تهیونگ: صبر کن...
کوک قطع کرده بود .....
فلش بک به ساعتی بعد :
ویو کوک : تهیونگ رو که پیچوندم ... آروم از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم ..خودشه ... همین جاست .. کمی رفتم جلو که صدای دعوا شنیدم رفتم سمت صدا و ا.ت و با یه مردی که پشتش بهم بود دیدم ... که اون تفنگ رو گرفت روی ا.ت دیگه کافیه ...
رفتم جلو و فریاد زدم : هوشششش چته تو؟
ا.ت با ترس بهم نگاه کرد و گفت : ک ... کوک؟
کوک : ا.ت ... خفه شووو .. تو کی هستی ؟ ها؟
که اون مرد برگشت و بهم خیره نگاه کرد ...
پارت : ۴۲
کوک : ا.ت کجاستتت؟
تهیونگ: من متاسفم کوک
کوک : متاسف چی هستییی،؟ فقط بهم بگو ا.ت کجاست؟
تهیونگ: ببین کوک ...
کوک : بهم نگو کوک اصلا خوشم نمیاد تو و ا.ت باهام رسمی حرف بزنین
تهیونگ: رسمی کجا بود اسم کوچیکته !
کوک : ته ... من رفیقتم باهام راحتر باشش
تهیونگ : ..
کوک بلند میشه و دور اتاق تند تند راه میره
و نفس عمیق میکشه و یهو منفجر میشه و فریاد میزنه : چرا در رفته؟؟؟؟ من چیکارش کردم ؟ چرا هر وقت منو میبینه لکنت میگیره ... چرا ازم میترسه ؟ چرا حس میکنم ازم متنفره ؟ چرااا؟ من چیکارش کردمممم؟؟؟ هاااااا؟ (داد)
تهیونگ: کوک تو فقط آروم باش
کوک : آرامش چیییی؟؟؟ میفهمی چی میگی؟
تهیونگ: آره میفهمم ...
کوک : نه دقیقا نمیفهمی چون چیزی رو که من میدونم نمیدونی !
تهیونگ: و اون چیه؟
کوک به گریه میوفته و میگه : بابام و باباش هر دو اون بیرونن ... بابام در رفتهههه ... بابام گفت میکشتش ... گفت یه کاری میکنم ازت متنفر باشه و روزی هزار بار آرزوی این رو بکنه که ای کاش هیچ وقت ندیده بودت و کاری میکنه که هیچ وقت حتی یه لبخند هم نزنی و همش بگی چرا ا.ت این طوری شده و ..
تهیونگ : وایسا تو لای حرفات نگفتی بابات یه کاری میکنه که ا.ت ازت متنفر شه ؟
کوک : خب اره ولی هنوز نتونسته به حرفش عمل کنه !
تهیونگ: کوک ... چطور میتونی اینو بگی؟ یکم دقیق تر فکر کن .. اون خیلی وقته حرفش رو عملی کرده ..فقط من و تو دیر تر فهمیدیم !
کوک لحظه ای به فکر فرو میره و بعد با چهره ای که انگار تازه فهمیده داستان از چه قراره به تهیونگ خیره میشه و میگه .. من میدونم ا.ت کجاس؟! بریم دنبالش ... هستی باهام؟
تهیونگ: تا آخر دنیا باهاتم رفیق
کوک : رفیق...بعد اون همه مدت بلاخره یکی منو به عنوان رفیقش حساب کرد ...
تهیونگ: تو بیشتر از رفیقی برام (منحرف نشید منظورش ارزشِ کوکه )
کوک : همچنین ... بریم دیگه داره دیر میشه !
تهیونگ: موافقم
ته و کوک هر دو سوار ماشین هاشون شدن و با هدفون بی سیم در تماس بودن و حرف میزدن
تهیونگ : کجا بریم؟
کوک : من یه حدسی دارم ...اما خطرناکه پس تو برو هر جاییکه فکر میکنی منم تنها میرم اونجا
تهیونگ: نه منم باهات میام
کوک : فعلا ...
تهیونگ: صبر کن...
کوک قطع کرده بود .....
فلش بک به ساعتی بعد :
ویو کوک : تهیونگ رو که پیچوندم ... آروم از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم ..خودشه ... همین جاست .. کمی رفتم جلو که صدای دعوا شنیدم رفتم سمت صدا و ا.ت و با یه مردی که پشتش بهم بود دیدم ... که اون تفنگ رو گرفت روی ا.ت دیگه کافیه ...
رفتم جلو و فریاد زدم : هوشششش چته تو؟
ا.ت با ترس بهم نگاه کرد و گفت : ک ... کوک؟
کوک : ا.ت ... خفه شووو .. تو کی هستی ؟ ها؟
که اون مرد برگشت و بهم خیره نگاه کرد ...
۱۹.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.