فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت :۴۳
که اون مرد برگشت و بهم خیره نگاه کرد ...
کوک : ب...بابا
بابا کوک: خیلی از دیدنم خوشحالی؟! مگه نه؟
کوک با لرزشی که توی صداشه میگه : چرا ؟ چرا اینکارا رو باهام میکنی؟(بغض)
بابا کوک : چون ... دلم میخواد
کوک با نا امیدی به پدرش خیره نگاه میکنه که اون ادامه میده ...
بابا کوک: تازه امروز ... یه چیز جالب به ا.ت دادم بخوره .. اون منو به عنوان یه دوست یادشه و تورو دشمن کوک ... داشتم میگفتم ... یه چیزی دادم بخوره اونم قبول کرد ...
بابای کوک میاد و در گوش کوک میگه : اون دیگه هیچ وقت عاشقت نمیشه ... هیچ وقت اون فقط ازت متنفره !
حتی اگه بخوای توی عمارتت حبسش کنی و به مرور زمان برای خودت کنی ... اون بازم عاشقت نمیشه !
هر کاری کنی اون بیشتر ازت بدش میاد دیگه هیچ چیز دست من و تو و اون نیس ..
کوک به گریه میوفته که باباش آروم تر زمزمه میکنه : خدا وقتی میخواسته سرنوشت تورو بنویسه ... جوهرش تموم میشه و به جای جوهر از قهوه استفاده میکنه ! ( اشاره به اینکه سرنوشت کوک تلخه )
بابای کوک خنده ای دیوانه وار میکنه و از کوک فاصله میگیره که کوک فریاد میزنه : من اون سمی که دادی رو درمان کردم پس اینم میتونم !
بابای کوک میخنده و میگه : و اون وقت چجوری اونو درمان کردی؟
کوک : روی میزم یه پاد زهر بود!
بابا کوک : فکر میکنی اتفاقی اون پاد زهر اونجا بود؟!
اشتباهت همینه کوک ... فکر میکنی همیشه دنیا کمکت میکنه ولی این طور نیس دنیا بی رحمه ... منو نگاه کن هیچ وقت پدری نبودم که تو میخواستی!
کوک : من فقط میخواستم بابام ... باشه ! پیشم باشه .. فقط بابا باشه مهم نیس کامل نیس فقط باشه! (گریه)
بابا کوک نگاهی پر از شرم به کوک میکنه و نفس عمیقی میکشه و میگه : وای تحت تأثیر قرار گرفتم ( پوزخند) هعی کوک تو هم هیچ وقت ... عاقل نشدی ... !
بابا کوک : حالا چون ا.ت عاشقت نیس ولی تو عاشقشی برات کارو یه سره میکنم بهتره این عشق نابود بشه !
کوک: نههه
بابا کوک : چرا؟ عشق یه طرفه نابودت میکنه ذره ذره وجودت رو میخوره و تورو توی دنیای بدبختی هات رها میکنه هیچ چیزی بدتر از عشق یه طرفه نیس ! بزار این ادمو نابود کنم که اگر نکنم عشقش تورو نابود میکنه!
کوک : اونی که منو نابود کرد تو بودی !
ا.ت عاشقم بود ... ولی تو نقشه های دیگری توی سرت داشتی ولی بزار نابود بشم که این نابودی از عشقشِ ... کوک آروم اشک میریزه و ادامه میده : که حتی نابودی ام توسطش برام لذت بخشه!
بابا کوک نفس عمیقی میکشه و میگه : تو واقعا فکر کردی من به فکر توام؟ دارم عذابت میدم بدبخت
بابا کوک تفنگش رو میبره سمت سر ا.ت و میگه: باهاش خداحافظی کن ! شاید درس عبرتی بشه که دیگه با من بازی نکنی کوک !
کوک لبخندی غمگین میزنه و تفنگش رو میبره سمت سرش و میگه : اگه بکشیش خودمو میکشم !
پارت :۴۳
که اون مرد برگشت و بهم خیره نگاه کرد ...
کوک : ب...بابا
بابا کوک: خیلی از دیدنم خوشحالی؟! مگه نه؟
کوک با لرزشی که توی صداشه میگه : چرا ؟ چرا اینکارا رو باهام میکنی؟(بغض)
بابا کوک : چون ... دلم میخواد
کوک با نا امیدی به پدرش خیره نگاه میکنه که اون ادامه میده ...
بابا کوک: تازه امروز ... یه چیز جالب به ا.ت دادم بخوره .. اون منو به عنوان یه دوست یادشه و تورو دشمن کوک ... داشتم میگفتم ... یه چیزی دادم بخوره اونم قبول کرد ...
بابای کوک میاد و در گوش کوک میگه : اون دیگه هیچ وقت عاشقت نمیشه ... هیچ وقت اون فقط ازت متنفره !
حتی اگه بخوای توی عمارتت حبسش کنی و به مرور زمان برای خودت کنی ... اون بازم عاشقت نمیشه !
هر کاری کنی اون بیشتر ازت بدش میاد دیگه هیچ چیز دست من و تو و اون نیس ..
کوک به گریه میوفته که باباش آروم تر زمزمه میکنه : خدا وقتی میخواسته سرنوشت تورو بنویسه ... جوهرش تموم میشه و به جای جوهر از قهوه استفاده میکنه ! ( اشاره به اینکه سرنوشت کوک تلخه )
بابای کوک خنده ای دیوانه وار میکنه و از کوک فاصله میگیره که کوک فریاد میزنه : من اون سمی که دادی رو درمان کردم پس اینم میتونم !
بابای کوک میخنده و میگه : و اون وقت چجوری اونو درمان کردی؟
کوک : روی میزم یه پاد زهر بود!
بابا کوک : فکر میکنی اتفاقی اون پاد زهر اونجا بود؟!
اشتباهت همینه کوک ... فکر میکنی همیشه دنیا کمکت میکنه ولی این طور نیس دنیا بی رحمه ... منو نگاه کن هیچ وقت پدری نبودم که تو میخواستی!
کوک : من فقط میخواستم بابام ... باشه ! پیشم باشه .. فقط بابا باشه مهم نیس کامل نیس فقط باشه! (گریه)
بابا کوک نگاهی پر از شرم به کوک میکنه و نفس عمیقی میکشه و میگه : وای تحت تأثیر قرار گرفتم ( پوزخند) هعی کوک تو هم هیچ وقت ... عاقل نشدی ... !
بابا کوک : حالا چون ا.ت عاشقت نیس ولی تو عاشقشی برات کارو یه سره میکنم بهتره این عشق نابود بشه !
کوک: نههه
بابا کوک : چرا؟ عشق یه طرفه نابودت میکنه ذره ذره وجودت رو میخوره و تورو توی دنیای بدبختی هات رها میکنه هیچ چیزی بدتر از عشق یه طرفه نیس ! بزار این ادمو نابود کنم که اگر نکنم عشقش تورو نابود میکنه!
کوک : اونی که منو نابود کرد تو بودی !
ا.ت عاشقم بود ... ولی تو نقشه های دیگری توی سرت داشتی ولی بزار نابود بشم که این نابودی از عشقشِ ... کوک آروم اشک میریزه و ادامه میده : که حتی نابودی ام توسطش برام لذت بخشه!
بابا کوک نفس عمیقی میکشه و میگه : تو واقعا فکر کردی من به فکر توام؟ دارم عذابت میدم بدبخت
بابا کوک تفنگش رو میبره سمت سر ا.ت و میگه: باهاش خداحافظی کن ! شاید درس عبرتی بشه که دیگه با من بازی نکنی کوک !
کوک لبخندی غمگین میزنه و تفنگش رو میبره سمت سرش و میگه : اگه بکشیش خودمو میکشم !
۲۲.۴k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.