فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۴۴
کوک : اگه بکشیش خودمو میکشم !
ا.ت سکوت میکنه و هیچی نمیگه ولی با ناباوری به کوک خیره میشه
بابای کوک اسلحه اش رو میاره پایین و بلند میخنده و میگه : تو هیچ وقت چیزی از قدرت و سياست نفهمیدی !
کوک با لرزشی که دستاش داشت تفنگش رو چرخوند و سریع قبل از اینکه پدرش فرصت کنه واکنشی نشون بده بهش شلیک میکنه بابای کوک میوفته زمین و اه و ناله اش بلند میشه با کلی تلاش خودشو به سمت اسلحه اش میکشه که کوک به سرعت میره سمتش و با پاش اسلحه رو هُل میده اون ور و میگه : و تو هیچ وقت چیزی از زندگی نفهمیدی !
کوک در حالی که گریه میکنه ادامه میده : فکر کردی من واقعا خودمو میکشم؟ من فقط واسه خودم وقت خریدم !
بابای کوک در آخرین نفس هایی میکشه میگه : یادت باشه تو ... یه دختر رو به بابات ترجیح دادی !
کوک : تو هیچ وقت بابام نبودی تو فقط ... پدرم بودی !
کوک از پدرش فاصله میگیره و درحالی که گریه میکنه به ا.ت میگه : بیا ... بریم
ا.ت : نمیام !
کوک یاد حرف پدرش افتاد : هر کاری کنی اون فقط ازت متنفر تر میشه اون هیچ وقت دیگه هیچ وقت عاشقت نمیشه ...
دیگه پاهاش توان نگه داشتن اونو نداشت و کوک افتاد زمین صدای گریه اش بلند شد و گفت : تروخدا... دیگه... دیگه نمیتونم به اینکار ادامه بدم ... این رفتارات...این حس تنفر نمیدونم از کجا آب میخوره ولی اینکه کسی که عاشقشی ازت متنفر باشه خیلی بده !
میدونم ازم بدت میاد میدونم ... فقط لطفا چند روز فقط چند روز تحملم کن میخوام برای آخرین بار ها چهره ی بی نقصت رو تماشا کنم بعد میزارم که بری .. هر جا میخوای بری ... هر کار میخوای بکنی حتی .. حتی اگه بخوای کاری میکنم هیچ وقت منو نبینی حتی ... میتونی مال یکی دیگه باشی .. به یکی دیگه بگی دوست دارم ... فقط چند روز باهام بیا ... اینجا بمونی میکشنت ..(گریه)
ا.ت کنار کوک زانو میزنه و در حالی که اشک میریزه میگه: من ... متأسفم کوک ..
کوک : مهم نیس اصلا تقصیر تو نیس من .. فقط نمیتونستم پدرمو بکشم ...من اونو ... با تمام کارایی که کرده .. دوست داشتم ... مشکلم همین جاست بقیه هر چقدر که بخوان وقت و فرصت دارن که اشتباهاتشون رو درست کنن ... حتی اگه کلی بدی در حقم کرده باشن!
ا.ت در حالی که اشک هاش رو پاک میکنه میگه : باهات میام !
کوک لبخندی غمگین میزنه و میگه : سوار شو
ا.ت : بزار من رانندگی کنم تو حالت خوب نیس !
کوک : مگه میتونی؟
ا.ت : خب نه ..
کوک : پس چی میگی؟!
ا.ت میخنده و میگه : نمیدونم ... بریم
کوک ماشین رو روشن میکنه و راه میوفته ... و کل مسیر رو اروم و بی صدا اشک میریزه ... ویو ا.ت : نمیدونم چرا ولی با اینکه ازش متنفرم دوست ندارم ناراحت باشه !
اه لعنتی گریه نکن !
فلش بک به زمانی که رسیدن:
کوک خیلی اروم و بی صدا میگه : رسیدیم !
ا.ت : اوهوم
ا.ت پیاده شد که یهو ...
پارت : ۴۴
کوک : اگه بکشیش خودمو میکشم !
ا.ت سکوت میکنه و هیچی نمیگه ولی با ناباوری به کوک خیره میشه
بابای کوک اسلحه اش رو میاره پایین و بلند میخنده و میگه : تو هیچ وقت چیزی از قدرت و سياست نفهمیدی !
کوک با لرزشی که دستاش داشت تفنگش رو چرخوند و سریع قبل از اینکه پدرش فرصت کنه واکنشی نشون بده بهش شلیک میکنه بابای کوک میوفته زمین و اه و ناله اش بلند میشه با کلی تلاش خودشو به سمت اسلحه اش میکشه که کوک به سرعت میره سمتش و با پاش اسلحه رو هُل میده اون ور و میگه : و تو هیچ وقت چیزی از زندگی نفهمیدی !
کوک در حالی که گریه میکنه ادامه میده : فکر کردی من واقعا خودمو میکشم؟ من فقط واسه خودم وقت خریدم !
بابای کوک در آخرین نفس هایی میکشه میگه : یادت باشه تو ... یه دختر رو به بابات ترجیح دادی !
کوک : تو هیچ وقت بابام نبودی تو فقط ... پدرم بودی !
کوک از پدرش فاصله میگیره و درحالی که گریه میکنه به ا.ت میگه : بیا ... بریم
ا.ت : نمیام !
کوک یاد حرف پدرش افتاد : هر کاری کنی اون فقط ازت متنفر تر میشه اون هیچ وقت دیگه هیچ وقت عاشقت نمیشه ...
دیگه پاهاش توان نگه داشتن اونو نداشت و کوک افتاد زمین صدای گریه اش بلند شد و گفت : تروخدا... دیگه... دیگه نمیتونم به اینکار ادامه بدم ... این رفتارات...این حس تنفر نمیدونم از کجا آب میخوره ولی اینکه کسی که عاشقشی ازت متنفر باشه خیلی بده !
میدونم ازم بدت میاد میدونم ... فقط لطفا چند روز فقط چند روز تحملم کن میخوام برای آخرین بار ها چهره ی بی نقصت رو تماشا کنم بعد میزارم که بری .. هر جا میخوای بری ... هر کار میخوای بکنی حتی .. حتی اگه بخوای کاری میکنم هیچ وقت منو نبینی حتی ... میتونی مال یکی دیگه باشی .. به یکی دیگه بگی دوست دارم ... فقط چند روز باهام بیا ... اینجا بمونی میکشنت ..(گریه)
ا.ت کنار کوک زانو میزنه و در حالی که اشک میریزه میگه: من ... متأسفم کوک ..
کوک : مهم نیس اصلا تقصیر تو نیس من .. فقط نمیتونستم پدرمو بکشم ...من اونو ... با تمام کارایی که کرده .. دوست داشتم ... مشکلم همین جاست بقیه هر چقدر که بخوان وقت و فرصت دارن که اشتباهاتشون رو درست کنن ... حتی اگه کلی بدی در حقم کرده باشن!
ا.ت در حالی که اشک هاش رو پاک میکنه میگه : باهات میام !
کوک لبخندی غمگین میزنه و میگه : سوار شو
ا.ت : بزار من رانندگی کنم تو حالت خوب نیس !
کوک : مگه میتونی؟
ا.ت : خب نه ..
کوک : پس چی میگی؟!
ا.ت میخنده و میگه : نمیدونم ... بریم
کوک ماشین رو روشن میکنه و راه میوفته ... و کل مسیر رو اروم و بی صدا اشک میریزه ... ویو ا.ت : نمیدونم چرا ولی با اینکه ازش متنفرم دوست ندارم ناراحت باشه !
اه لعنتی گریه نکن !
فلش بک به زمانی که رسیدن:
کوک خیلی اروم و بی صدا میگه : رسیدیم !
ا.ت : اوهوم
ا.ت پیاده شد که یهو ...
۲۰.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.