به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
(ارسلان)ولی من به حرفش گوش ندادم و جلوی خونشون پیادش کردم از شانس بد ما باباش از خونه زد بیرون و اون رو که از متور من پیاده میشد دید.سلامی به باباش داد و وارد ساختمن شد منم استارت زدم و از خونشون دور شدم.
توی راه بودم که پیامگی از طرفش برام آومد یه ویس بود گوشش کردم.
میگفت (ارسلان یه چند روز این ورا آفتابی نشو بابام خیلی اعصبیه)و حتا صدای داد و بیداد باباش هم میومد چند بازی بهاش تماس گرفتم ولی گوشیش خواموش بود و جواب نمیداد.
براش پیام فرستادم که مشکلی نیست و من فردا میام تا با بابات حرف بزنم غافل از این که فرداش قراره با چیزی که انتظارش رو نداشتم روبه رو بشم با مرگ عشقم.
با شنیدن کلمه مرگ جوری سرم رو به سمتش چرخوندم که گردنم رگ به رگ شد.
(من)مرگ؟
(ارسلان)اره مرگ باباش گشتش من با فهمیدن این قضیه دنیا رو سرم خراب شد و با باباش دعوام شد و بعدش سوار موتور شدم و به یاد خاطراتم با اون کل شهر رو چرخیدم و اشک ریختم من به دون اون نمیتونستم نمیتونستم زندگی کنم.واسه همین دست به خودکشی زدم.و اونجا بود که داستان زندگی من تموم شد.
ولی قافل از این که من باید خاطرات اون زندگیم تو این زندگی هم به دوش بکشم.
یکم از خانوادش برات بگم
اون باباش رو توی سند ۱۵سالگی از دستش میده و مامانش بعد یه سال با یه مرد دیگه ازدواج میکنه با مردی که ۶سال از خودش کوچیک تره اوایل این مرد با دیانا خیلی خوب رفتار میکنه دقیقا مثل یه پدر ولی بعد یه سال آزار و اذیت هاش شروع میشه گیر دادن های بی مورد کتک زدن های بی جا و دست در......
انگار نتونست ادامه بده.
ولی بعد چند دقیقه مکس ادامه داد
(ارسلان)تا بلاخره زهر خودش رو ریخت و اون رو از من گرفت.و خودش رو از اون دنیا چون بعد از مرگ دیانا مامانش ساکت نمیشینه و این مرد رو به پلس گزارش میده و اونا هم عدامش میکنن.این خبر مثل بنب ترکیده بود و فقط کافی بود یه سرچ راجبش توی اینترنت انجام بدی و معلوم میشد منم از اونجا فهمیدم که عدام شده.
مکسی کرد و ادامه داد
(ارسلان)و حالا شخصیت دوم من شده کامران همون بابای قلابی اون دختر.
با تعجب بهش نگاه میکردم که چشاش رو روی هم فشرده بود و دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود.
(ارسلان)آره شخصیت دوم من شده کامران کسی که به دختر زنش چشم داشت و به گفته خودش عاشقش شده بود.
پارت-۶۰
دیانا
(ارسلان)ولی من به حرفش گوش ندادم و جلوی خونشون پیادش کردم از شانس بد ما باباش از خونه زد بیرون و اون رو که از متور من پیاده میشد دید.سلامی به باباش داد و وارد ساختمن شد منم استارت زدم و از خونشون دور شدم.
توی راه بودم که پیامگی از طرفش برام آومد یه ویس بود گوشش کردم.
میگفت (ارسلان یه چند روز این ورا آفتابی نشو بابام خیلی اعصبیه)و حتا صدای داد و بیداد باباش هم میومد چند بازی بهاش تماس گرفتم ولی گوشیش خواموش بود و جواب نمیداد.
براش پیام فرستادم که مشکلی نیست و من فردا میام تا با بابات حرف بزنم غافل از این که فرداش قراره با چیزی که انتظارش رو نداشتم روبه رو بشم با مرگ عشقم.
با شنیدن کلمه مرگ جوری سرم رو به سمتش چرخوندم که گردنم رگ به رگ شد.
(من)مرگ؟
(ارسلان)اره مرگ باباش گشتش من با فهمیدن این قضیه دنیا رو سرم خراب شد و با باباش دعوام شد و بعدش سوار موتور شدم و به یاد خاطراتم با اون کل شهر رو چرخیدم و اشک ریختم من به دون اون نمیتونستم نمیتونستم زندگی کنم.واسه همین دست به خودکشی زدم.و اونجا بود که داستان زندگی من تموم شد.
ولی قافل از این که من باید خاطرات اون زندگیم تو این زندگی هم به دوش بکشم.
یکم از خانوادش برات بگم
اون باباش رو توی سند ۱۵سالگی از دستش میده و مامانش بعد یه سال با یه مرد دیگه ازدواج میکنه با مردی که ۶سال از خودش کوچیک تره اوایل این مرد با دیانا خیلی خوب رفتار میکنه دقیقا مثل یه پدر ولی بعد یه سال آزار و اذیت هاش شروع میشه گیر دادن های بی مورد کتک زدن های بی جا و دست در......
انگار نتونست ادامه بده.
ولی بعد چند دقیقه مکس ادامه داد
(ارسلان)تا بلاخره زهر خودش رو ریخت و اون رو از من گرفت.و خودش رو از اون دنیا چون بعد از مرگ دیانا مامانش ساکت نمیشینه و این مرد رو به پلس گزارش میده و اونا هم عدامش میکنن.این خبر مثل بنب ترکیده بود و فقط کافی بود یه سرچ راجبش توی اینترنت انجام بدی و معلوم میشد منم از اونجا فهمیدم که عدام شده.
مکسی کرد و ادامه داد
(ارسلان)و حالا شخصیت دوم من شده کامران همون بابای قلابی اون دختر.
با تعجب بهش نگاه میکردم که چشاش رو روی هم فشرده بود و دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود.
(ارسلان)آره شخصیت دوم من شده کامران کسی که به دختر زنش چشم داشت و به گفته خودش عاشقش شده بود.
پارت-۶۰
۲.۴k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.