به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
دیانا اشک هاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد و منو توی آغوش گرفت.
(دیانا)چقدر سختی گشیدی پسر.
چشام رو روی هم فشار دادم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.
ازم جدا شد و گفت.
(دیانا)همش گفتی اون اسمش رو نگفتی اسمش چی بود؟
(من)اسم....اسمش دیانا بود
لبخندی زد و گفت
(دیانا)چه تشابهی اسم اونم دیانا بود.
(من)شباهت ن دیانا اون.....اون درواقع خود تو بودی معشوقه من تو بودی شخصی که تو زندگی قبلی من بود تو بودی داستان من داستان جفتمون بود.
روی مبل فرود آومد و اروم گفت
(دیانا)شوخی....شوخی میکنی دیگع؟
(من)ن دیانا شوخی نمیکنم
(دیانا)یعنی اون....اون دختری که تو داستان تو بود منم یعنی شخصیت دوم تو بابای منه؟
(من)آره...آره
(دیانا)پس اون اون خواب ها الکی نبود اون خواب های که تو کنارم بودی تصوراتی از زندگی قبلیم بود
با تعجب بهش نگاه کردم خواب چی.
(من)چی؟
(دیانا)من خواب میدیدم که با توم
(من)پس یعنی کمی از خاطرات زندگی قبلیت رو توی خواب دیدی؟
(دیانا)نمیدونم....نمیدونم ارسلان
سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشاش رو بست.زمزمه وار گفت
(دیانا)پس واسه همین بود که سعی داشت منو خفه کنه واسی این که از بود من کنار تو خوشش نمیاد.
(من)اهوم همین طوره
چند دقیقه تو سکوت کامل بودیم که با نفس های پی در پیش فهمیدم خوابیده.
پتوی کوچیکی که روی مبل بود رو برداشتم و روش انداختم.
حتما براش خیلی سنگینه که همیه اینا رو یه دفعی بفهمه.
چشام و بستم و بوسی به پیشونیش زدم.
و به سمت آشپز خونه رفتم.
پارت -۶۱
ارسلان
دیانا اشک هاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد و منو توی آغوش گرفت.
(دیانا)چقدر سختی گشیدی پسر.
چشام رو روی هم فشار دادم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.
ازم جدا شد و گفت.
(دیانا)همش گفتی اون اسمش رو نگفتی اسمش چی بود؟
(من)اسم....اسمش دیانا بود
لبخندی زد و گفت
(دیانا)چه تشابهی اسم اونم دیانا بود.
(من)شباهت ن دیانا اون.....اون درواقع خود تو بودی معشوقه من تو بودی شخصی که تو زندگی قبلی من بود تو بودی داستان من داستان جفتمون بود.
روی مبل فرود آومد و اروم گفت
(دیانا)شوخی....شوخی میکنی دیگع؟
(من)ن دیانا شوخی نمیکنم
(دیانا)یعنی اون....اون دختری که تو داستان تو بود منم یعنی شخصیت دوم تو بابای منه؟
(من)آره...آره
(دیانا)پس اون اون خواب ها الکی نبود اون خواب های که تو کنارم بودی تصوراتی از زندگی قبلیم بود
با تعجب بهش نگاه کردم خواب چی.
(من)چی؟
(دیانا)من خواب میدیدم که با توم
(من)پس یعنی کمی از خاطرات زندگی قبلیت رو توی خواب دیدی؟
(دیانا)نمیدونم....نمیدونم ارسلان
سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشاش رو بست.زمزمه وار گفت
(دیانا)پس واسه همین بود که سعی داشت منو خفه کنه واسی این که از بود من کنار تو خوشش نمیاد.
(من)اهوم همین طوره
چند دقیقه تو سکوت کامل بودیم که با نفس های پی در پیش فهمیدم خوابیده.
پتوی کوچیکی که روی مبل بود رو برداشتم و روش انداختم.
حتما براش خیلی سنگینه که همیه اینا رو یه دفعی بفهمه.
چشام و بستم و بوسی به پیشونیش زدم.
و به سمت آشپز خونه رفتم.
پارت -۶۱
۱.۱k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.